Tuesday, November 27, 2007

تغییرات تکراری در ایسنا


نمی دونم این تغییرات دیگه انگار در ایران سنت میشه و رسانه های که جون می گیرنند رو یا تعطیل میکنند یا با این کارا می کشند نمونش همشهری و ایران بود با اعمال تغییرات به شدت ضعیف شدن حالا این سناریو در ایسنا شروع شده

این سناریو مدت ها پیش هم سر جاهای مثل کیهان و خبرگزاری جمهوری اسلامی زمانی که پارس نام داشت افتاده بود

راستی نظرات خاتمی که برای من شاید تنها سیاست مدار ایرانی باشه که دوستش دارم هم جالب بوده

اون گفته :روزي كه ايسنا همچون ستاره اي در آسمان اطلاع رساني كشور طلوع كرد؛ شايد كسي تصور نمي كرد كه با وجود امكانات ناچيز و تجربه اندك دست اندركاران آن، داراي موقعيت ممتازي شود كه امروز شاهد آن هستيم و اين همه مرهون آگاهي، هوشياري، اعتماد به نفس، تعهد و سخت كوشي وعزم استوار عده اي از پر كارترين و كم توقع ترين فرزندان جوان اين مرز و بوم است
خاتمی درباره تغییرات مدیریتی گفته
گرچه تغييرات سريع در مديريت مي تواند به ثبات در سياست‌گذاري و اجرا در هر زمينه لطمه بزند؛ اما تغيير مديريت اما اگر در جهت محدود كردن يا تضعيف پايه هاي استقلال يك نهاد نظير ايسنا باشد،حتما مضر است ، كه ان‌شاءالله چنين نخواهد بود
یادمه خاتمی وقتی اومده بود ایسنا از تعجب شاخ در آوره بود فکر می کرد ایسنا یک ساختمون بزرگه که سخت افزار قوی داره اما نداشت بچه ها داشتن زیر پله کار میکردن و برای اینکه بی طرفی ایسنا از بین نره دکتر فاتح از دولت کمترین کمکو گرفته بود و یادمه ما چقدر شاید ده برابر الان از دولت گزارش های انتقادی پخش می کردیم
شاید اگه بعد تغییر دولت فاتح مدیر عامل ایسنا نمی رفت الان ایسنا پله ها جلوتر بود حیف حیف و صد حیف

Wednesday, October 17, 2007

شبی با استاد


من زیاد راستش از طرفداران شهرام ناظری نیستم ولی وقتی دیدم اخلاق خوبی داره بهش علاقه مند شدم

این عکسم به افتخا ر استاد گذاشتم که نشان شوالیرو در فرانسه دریافت کرده

Saturday, May 26, 2007

،در جاده امپراطوری

زنان لبنانی زیبا با مردهای چاق عرب
چشمم رو خواب گرفته بود که ناگهان یک قصر در بیابان دیدیم گشنگی امانمان را بریده بود وارد پارکینگ شدیم یک فروشگاه و رستوان که به سبک کاخ رومیان ساخته شده بود دم در اکثرا خودروهای با پلاک سعودی پارک شده بود بنزها و بی ام و ها ، تنها خودروهای سوری معدود در پارکینگ هم اکثرا خودروهای فرانسوی دهه هفتاد بود جلو رفتیم یک گارسون عرب شیک که به خواننده های مصری شباهت داشت با کت پیر گاردین موهای روغن زده سبیل باریک و کفش چرمی به ما خوش امد گفت جلوتر زنی لبنانی و زیبا پشت میز اطلاعات مارا به سمت داخل راهنمای کرد زنی که حجابش کامل ولی شاد بود کت دامن ابی با روسری که به سبک لبنانی بسته شده بود داخل رستوران شدیم من به دوستم گفتم بعد از غذا یا باید بریم ظرف شوی یا کلید ماشینو می ذاری و از اینجا به بعدو با شتر می ریم روی میز نشستیم یک عرب سعودی پول دار در تخت کناری ما لمیده بود و مانند شیوخ عرب داشت قلیان می کشید اما نه دشتاشه داشت و نه شبیه شیوخ بود جوان تپل سفید روی که احتمالا از مادر اروپای به دنیا امده بود ،مو سیخ سیخی که که شلوار کبریتی کرمی با کتانی ادیداس سفید پوشیده و با لباس سفیدی که دکمه های ان تا میان باز بود و موهای سیاه بدنش از زیر پیراهن معلوم بود در حال خماری به سر می برد در میز جلوی ما خانواده عرب با بچه ها ریز و درشت سفید و سیاه نشسته بودنند رنگ های متضاد بچه ها نشان مادران متفاوت بچه ها و همسرا ن ،مرد عربی بود که هم زن سیاه و قد بلند عربی دوست داشت و هم زنان عرب حاشیه مدیترانه، جالب تر از خانواده عرب دایه های بچه ها بود زنان بخت برگشته فلیپینی که بردگان نوین بودنند در حال سر و کله زدن با بچه های شیطون و بامزه بودنند
لیست غذاها را برایمان اوردنند رقم به پول لیر سوری چندین صفر داشت اما با تبدیل به پول ایرانی بهترین غذا تنها چهار هزار تومان قیمت داشت یاد رستوران لبانی نزدیک برج سایه افتادم وقتی یک بار به دعوت یکی دوستان به انجا رفته بودیم خرج غذای من چندین برابر این رستوران شیک شده بود
من کباب عربی با برنج و معجونی به نام حما سفارش دادم معجونی که از روغن زیتون و بادمجان کبابی درست می شد درست است ما در منطقه شاخه زیتان بودیم شاخه زیتان صلحی که مدت ها روی صلح ندیده بود معجون حما فوق العاده اشتها اور بود معجونی روغنی و لذیذی در کنار کباب عربی با برنجی که در ان بادام پسته و انواع ادویه جات بود،این یک محشر کبرا بود دوغ عربی نیز ادم را مست می کرد ما زیر نور زرد غذا را خوردیم و بی اختیار احساس کردم مهمان امپراطور رم در شام هستیم همان مجلس های که بعد ها تبدیل به دربار معاویه شد همان درباری که عقیل ابی طالب را با خورشوت های فراوان به بیراه کشید
بعد از مدتی غذا خوردن به حیاط رفتیم و قدم زدیم من دیگه در حال انفجار بودم پیش خودم گفتم جهنم ضرر می رم توالت فرنگی با اینکه مشکل من در خارج همیشه با این دستشوی پا برجا بوده وقتی وارد دستشوی شدم انگار یکی دنیارو هدیه داده بود وای اخ جان دستشوی ایرانی .........وقتی داشتیم از رستوران می رفتیم برای تبدیل دلار به لیر نزد اطلاعات رفتیم اما ان ها گفتنند که نمی توانند پول خورد کنند و برای انکه از شرمندگی ما درایند ما را به قهوه در قهوه خانه دعوت کرنند همیشه یادم بود قهوه خانه اعراب مرکز روشنفکران عرب است مخصوصا در سوریه لبنان و مصر،.. داخل شدیم یک فضای عربیبا تخت های با بالشهای کوچک به همراه بوی قلیان های و قهوه عربی هوا را عطراگین کرده بود دیوارها با کاه گل تزئین شده بود اما به واقع چنین قصری در بیابان چه کار می کرد ولی بی دلیل هم نبود چرا که این مجموعه که معمولا در ان چند تیم ورزشی عربی نیز اردو زده بودنند در جاده ترانزیتی اروپا به کشورهای عربی قرار داشت ادامه دارد

Sunday, May 13, 2007

این جیگر من بید

بالاخره تصاحبش کردم بدنش خوش فرمه و اخر دلبره ،کم توقعه و با ادم میسازه اما بعضی موقع ها خرجش کمی زیاد میشه، خیلی دنبال ایرانیش کشتم ولی پا نداد برای همین یک المانیشو گرفتم دیشب تا صبح با هم بودیم.. ..چی اینا چیه بابا دست به گیرندههاتون نزنید من چیکار کنم فکر شما خرابه من منظورم یک چیز دیگست، ماشینمو می گم بالاخره خریدمش الان که بهش نگاه می کنم احساس می کنم قطعاتش از خبر مصاحبه گزارش و تحقیقات علمیو بازرگانی این چند ساله درست شده این نتیجه چند سال کاری منه
هنوز تو ذوقشم
اخه این دلبر منه
البته این یکی از ارزوهای میانی من بود هنوز خیلی ارزوهام باید محقق بشه
به هر حال خدا یا شکرت بابت همه چیز

Saturday, May 12, 2007

گپ با خدا

خیلی خسته بودم و انگار با کلی بحث فلسفی درون خودم مواجه بودم یک چیزی از درون فشارم می داد دیگه داشتم می ترکیدم اما یکی صدام می زد اشنا بود وایسادم نشستم گریه کردم و با هم گپ زدیم من گفتم و اونم گوش داد و از درون باهام سخن گفت، همون سخنی که با همه می زنه اما ما گاهی کر می شیم که نمی شنویم..، سبک شدم خیلی باحال بود با اینکه انقدر بزرگه و اینقدر عالم و کار درسته، به من که هیچی نیستم محل می ده
من فکر کنم بزرگترین نشانه اونم تواضع در عین قدرته شاید همین تواضع و ارتباط درونیه که منو هنوز معتقد به خودش نگه داشته اینو اینجا نوشتم تا ازش تشکر کنم تشکر به خاطر همه خوبی های که به خاطر اونه و معذرت از شکست های که به خاطر دستو پا جلوفتی خودمه
ممنونم خدا برای عشق بازی امشب
بعد که گپم تموم شد من دوباره نیرو گرفتم سبک شدم و نشستم پشت کامپیوتر عذاب وجدان ولم نمی کرد یک مدت بود چیزی تو وب لاگ ننوشته بودم وچند نفرم تا الان ازم پرسیدن چرا،.. چراش شاید به خاطر فشار شدید کار و درسه و جامعه و اتفاقاتی که هر روز داره توش می یوفته و جو مسمومی که هر روز مسموم تر میشه اما باید با امید و صبر و پشتکار حرکت کنم سعی می کنم تا دوهفته دیگه وب لاگ خودرویرو راه بندازم و الانم به قولم عمل می کنم و این شما و اینم سفرنامه در جاده امپراطوری
در جاده امپراطوری قسمت پنجم
خودروی ما از مرز رد شد جاده در پیش روی ما بود تمام تابلو ها به زبان عربی بود جادهای که ما را به یاد جاده های نقاط دور افتاده ایران می انداخت کنار جاده گاه شعاری بود و یا ایاتی از قران مدتی کمی گذشت و ما به دهکده ای رسیدیم به مسجد دهکده رفتیم چشمان مردم مارا را دنبال می کرد نگاه پر از پرسشی که تنها من اولین بار در خارج از ایران با ان مواجه می شدم نگاهی که به دنبال خارجی ها بود همان حسی که ما ایرانیان به خارجی ها داریم
از ماشین پیاده شدیم نگاه سه جوان عرب با دشتاشه و چهره های سفید و گندموگون و با ریش های نامنظمی که نشانه از جوانی ان ها داشت مارا تعقیب می کرد
یکی از ان ها جلو امد و به عربی چیزی گفت من هم با انگلسی در پیت خودم گفتم می تونی انگلیسی صحبت کنی یکی که خود را دانشجوی زبان می نامید و به سختی انگلیسی صحبت می کردگفت اری و راه دست شوی را به من نشان داد اما من در حیاط وضو گرفتم به روش معمول اما معلوم بود از شیوه وضو من متعجب بودنند
بعد داخل مسجد قدیمی شدیم جالب بود روش ساخت مسجد و لباس روحانیون کاملا عثمانی بود به نماز ایستادم مطمئن بودم روش متفاوت نماز خواندن من ان ها را به سوی می کشاند جلو امدنند و پرسیدنند کجای هستی و گفتم ایرانی و بحث شروع شد مشخص بود جوانان خوش قلبی هستنند اما ظاهر شلخته ای داشتنند به خاطر نفرتی که از اعراب و برخوردهای که با اعراب سعودی در عربستان داشتم با انان گرم نگرفتم گرم نگرفتنی که هنوز هم دچار عذاب وجدانش هستم چرا که بعدا فهمیدم اعراب مدیترانه که اصلا عرب نیستنند بسیار خون گرم هستنند
مدتی گذشت به شهر حما رسیدیم می خواستیم غذا بخوریم اما شهر به قدری کثیف و فقیر بود که گفتیم گشنگی بهتر از اینجا غذا خوردن است و برای همین راه را ادامه دایم تا به ناگاه به قصری عجیب در بیابان رسیدیم
ادامه دارد

Sunday, April 29, 2007

چه فکر می کنید


این عکسو من از وب لاگ مسیح علی نزاد برداشتم خیلی چیزها می خواستم درباره بردن مادری به جرم بد حجابی و زاری بچه اش بنویسم اما در فضای مسمومی که کوچکترین انتقاد را بر نمی تابنند بی خیالش شدم به هر حال منو به خاطر این سکوت مرگبار ببخشید اما می خواستم ببینم شما در باره این تصویر چگونه فکر می کنید

راستی می تونید برای یک بحث جالب در این مورد به اینجا مراجعه کنید
در ضمن می تونید اینجا یک فیلم جالب درباره مهرورزی ببینید
فیلم سخنان ریس جمهور پیش از انتخابات

Thursday, April 26, 2007

در جاده امپراطوری قسمت چهارم


خودرو ما به نزدیکی مرز ترکیه با سوریه رسیده بود کمی که گذشت در یک کیلومتری مانده تا مرز تعداد زیادی کامیون صف کشیده بودنند و اماده ورود به خاک ترکیه می شدنند اما مراحل گذر از مرز برای کامیون ها گاه تا چند شبانه روز طول می کشید تمام کامیون ها به دقت در مرز چک می شدنند اما برسی خودرو ما تنها چند دقیق طول کشید و بعد از مدت کوتاهی از مرز ترکیه رد شدیم و بعد خروج در بین مرز دو کشور ترکیه و سوریه جاده دو کیلومتری وجود داشت بعد از طی این جاده ما به مرز بانی سوریه رسیدیم اما درست انگار از بهشت وارد جهنم شده ایم وقتی وارد اتاق چک پاسبورت شدیم محیطی مانند مردشور خانه با سنگ های سفید با مردانی کثیف وبا لباس های نظامی کهنه و دمده و نامرتب در جلوی ما بودنند مرزبانانی که به غیر از زبان عربی هیچ نمی فهمیدنند و به سختی می شد، با ان ها ارتباط برقرار کرد در مرزبانی سوریه در ان ساعت تنها ما و یک ترکیه ای حضور داشت محلی که حدودا 6گیت داشت که پشت ان افسران خموده شلخته پشت کامپیوترهای ای بی ام قدیمی به کندی کارشان را انجام می دادنند افسران حزب بعث که ته مانده های جهان سوسیالیستی بودنند
درست بود نمونه یک شوروی یا کره شمالی عربی پیش روی ما بود
افسرانی که یک سوال را به عنواین مختلف می پرسیدنند و ما با عربی بسیار ضعیفمان دستو پا شکسته جواب می دادیم کمی زمان گذشت سوالات بیشتر شد و ماه دیگر هیچ چیز از عربی حرف زدن ان ها متوجه نمی شدیم تا انکه مردترک ،کنارمان امد و برای ما جملات را از ترکی به عربی ترجمه کرد
اما باز هم افسران کار را به ارامی وسواس انجام می دادند یاد چند روز قبل در فرودگاه مهراباد افتاده بودم پیش خودم می گفتم بازم بچه های گذرنامه ایران پنچ دقیقه حداکثر کارشان طول می کشد نه چندساعت یک ساعت گذشت و ما هنوز در چک گذرنامه بودیم یاد اهنگ پت و مت افتادیم و با هم ان را زمزمه کردیم و خندیدم و افسران متعجب به ما نگاه می کردنندنوبت به چک مدارک ماشین رسید افسر نوع ماشین مارا پرسید گفتیم کرایسلر اما نمی فهمید نند ،چند دقیقه ای طول کشید که به ان ها بگویم کرایسلر چیست
دو ساعت بعد مراحل چک گذرنامه و مدارک ماشین تمام شد و ما وارد خاک سوریه شدیم جاده شام پیش روی ما بود
ادامه دارد
این دفعه دوستان کم نوشتن تا راحت تر بشه خوندش راستی برای دیدن عکس هایی از شام به وب لاگ عکس من به این ادرس مراجعه کنید
http://aminazad.photoblog.com/

Wednesday, April 18, 2007

سفرنامه نویسی روی تخت قطار

وقتی که دارم این مطلبو می نوشتم روی تخت دیواری قطار نشسته بودم وبا طلق طولوق قطار داشتم سفرنامه می نوشتم تو چند روزپیش خیلی سرم شلوغ شده و تو ده روز اینده هم باید حدود 15 تا کارو انجام بدم هفته بعد باید برم اردبیل بقیه روزها هم ایران خودرو و اون کار تحقیقاتی تمام وقتممو می گیره به سفارش یکی از دوستام باید برم دنبال ساختن برنامه رادیویی باید یک چیز مهم بخرم چنتا مقالرو باید تموم کنم چنتا پک هم باید بسازم و چنتا جلسه مهم دارم خلاصه امیدوارم زیر این همه فشار طاقت بیارم به خاطر همین کاراست که دیر به دیر و اونم تو مسافرت های کاری و درسی می رسم وب لاگو اپ کنم
در جاده امپراطوری قسمت سوم
صبح از خواب بیدار شدیم ،راه درازی جلوی رو ما بود خودرو بعد از مدتی وارد گردنه ها کوهستانی شد مه همه جا را گرفته بود و جلو چشمت مشخص نبود، کمی جلوتر چند خانه و یک مسجد با سبک عثمانی ها ساخته شده بود جالبه در کشور لایک ترکیه شما می توانید به تعداد زیادی مسجد ببنید مردمی که در ظاهر لایکن با سر کردن روسری به مسجد می رن دخترهای محجبه ای می بیبنید که با لباس های شاد در اغوش دوست پسران و شاید شوهرانشان هستنند حکومت نیز در دست اسلام گرایانی است که بسیار متعادل هستنند مسلمانان سکولار ،.....راه ادامه می یابد به نزدیک انکارا که می رسی اتوبان ها در میان پل های مختلف احاطه می شود نزدیکترکه می شوی شهری پیش روی ماست پر از دود با ساختمان های سیمانی ،شهری در کنار کوه که هیچ چیز از زیبایی های استامبول را ندارد و بی روح است شهری که شبیه تهران است اگر استامبول مانند اصفهان با هویت و زیباست انکارا بی روح به نظر می رسد راه را ادامه می دهیم گوی خودرو ثابت است و این جاده است که حرکت می کند به یاد قضیه نسبیت اینشتن می افتم، ما از کنار مردمانی با فرهنگ های مختلف می گذریم و شاید ان ها از کنارمان می گذرنند اهنگ ترکی در ماشین گوش نواز است "هزار بهار منتظر بودم نیومدی "و باز راه ادامه می یابد را کم کم بیابانی می شود فکر می کنیم خوب نزدیک کشورها ی عربی که می شویم باید همینطور باشد اما اشتباه کرده ایم در جلوی ما دشتی سر سبزی قرار دارد و پس از ان دریاچه نمکی را می بینیم و پس از ان شهری که پر از کارخانه نمک است نمک های که شاید در بسته بندی های زیبایی صادر میشه به یاد ایران می یوفتم که چرا این همه سرمایه در بی خردی مدیران فرمایشی و بی لیاقت و فکو فامیل اقایان خاک می خورد راه ادامه می یابد همیشه فکر می کردم کشور ایران تنوع جالب طبیعی داره اما راهی که می گذرد و مناظر متنوعی که می ایند و می گذرند می گوید اشتباه می کردی پسر ،بعد از مدت کمی به رشته کوه های زیبا می رسیم که شبیه منطقه کردستان ایران است کوه های بلند و در ختان سرو و...جالب است این منطقه خنک مردمانی کرد نشین دارد اگر کمی فراموش کار شوی خیال خواهی کرد در غرب ایران هستی، خستگی سفر سبب می شود در کف ماشین چشمانم را روی هم بگذارم بیدار که می شوم شهر زیبایی با نام ادنا رویروی ماست اگه کمی حواس پرت می شدم فکر می کردم اینجا جنوب ایتالیاست شهر سازی به سبک ایتالیا با درختان مناطق گر مسیری در وسط خیبان و مردمان که بی شباهت به ایتالیایی ها نیستنند اما این تنها یک نیمه از لیوان است این سوال در ذهنم هی می پیچد اینجا مگر شهر دور افتادهای در ترکیه نیست شهری مثل اردبیل پس این همه ابادانی برای چیست در شهر هتل های معروفی مانند هیلتون و شرایتون است که نشان دهند رونق داشتن کسب کار توریست هاست از غذای معروف شهر سوال می کنیم ادرس رستورانی را می دهند که کباب ادنا در ان سرو می شود رستورانی که مورد علاقه مقامات دولتی و حتی ریس جمهور اسلام گرای ترکیه است وارد رستوران که می شوی کارسون های مرتب که به سبک کارسون های ایتالیالباس پوشیده اند و در رستورانی که به سبک اروپایی ساخته شده به ما خوش امد می گویند در و دیوار برق می زنند بر روی دیوار تابلو هایی وجود دارد که به تعداد زیاد و به صورت زیاد و افراطی نصب شده که از عکس هنر پیشه های ترک فوتبالیست ها تا مقامات دولتی در حال کبا ب خوردن به چشم می اید دسر های مختلف شامل انواع ماست سبزی ها معطر و ترشی های گوناگون را به عنوان پیش غذا می اورنند قاشق های نقره روی میز من را به ترس می اندازد، همچنین غذایی در تهران هم بخوری حتما بالای 100 هزار تومان برای پنج نفر اب می خورد اینجا که ترکیست و گوش می برنند نکند مجبور شویم تا یک هفته ظرف بشویم دوستم می گوید بخور و حال کن بعد از پیش غذا کباب های را در سیخ های نازکی می اورند با نونی که شبیه نون های محلی است کباب بسیار خوشمزه است تا حالا کبابی به این خوشمزگی نخورده بودم مزه ای که ترکیب خوش گوشت دل و گوشت ران دارد نمی دانم چیست و چگونه درست شده ولی خوش مزه است وقتی می خورم می گویم خوب تموم شد بریم که تازه می فهمیم کباب اصلی در راه است کباب ادنا را می اورند یک کباب کوبیه بزرگ که مزه متفاوتی با کباب های ایرانی دارد غذا تمام می شود و در دل خودم می گویم این خوشمزه ترین غذایی است که تا کنون در خارج ایران خورده ام حال زمان صورت حساب می رسد من عرق می کنم وای چه می شود که به ناگاه می ینیم تنها این همه غذا ان هم در ترکیه نفری 10 هزار تومان شده همین چند روز قبل تر بود که ساندویج مک دونالد که در استامبول خورده بودم همبن میزان شده بود مگر می شود
بهت زده از رستوران خارج شدیم و سعی کردیم در مدتی که داشتیم گشتی در این شهر زیبا بزنیم شهری که در ان باغ های لیمو بود و عطر لیمو همه جا مشام ما را می نواخت کمی که گذشت دیگر از ساختمان های شیک خبری نبود به منطقه رسیدیم که فقیر نشین بود مانند ان شهر ک هایی که در اطراف تهران است اما مردم حتی در این مناطق فقیر شاد بودنند و بسیار زیبا لباس پوشیده بودنند بعد ازکمی کشت گذار در شهر راه خود را به سمت حلب در مرز کچ کردیم راه و اتوبان بسیار پیشرفته ای در روبرو ما بود جاده ترازیتی به سمت فلسطین و اردن مصر و سوریه ، راه ادامه می یابد حدود دو ساعت در راه بود که به جاده کوهستانی رسیدیم خودرو تا بالای کوه پیش رفت زیر پای ما دشتی بود پهن که بخشی از ان متعلق به کشور سوریه بود پایین که امدیم خاک زمین به قرمزی می زد که نشان دهند وجود مس در خاک منطقه
بود منطقه ای که کاملا حاصل خیز بود حدود یک رب بعد ما به مرز رسیدیم و...ادامه دارد

Wednesday, April 11, 2007

سفرنامه نویسی با طعم هسته ای

من برنامه ریخته بودم تو قطار بشینم و خاطرات سفرمو بنویسم اما زمان سفر در قطار با چند همسفر عجیب روبرو شدم این همسفران من سه دانشمند هسته ای بودند که روز قبل در برنامه هسته در نطنز شرکت کرده بودن دو دانشمند فیزیک هسته ای و یک دانشمند لیزر هسته ای با نام پرفسور ریاحی پدر لیزر ایران
سه دانشمندی که جالب بودعقاید ضد دولتی داشتن ، دکترایی که یکیشون شبیه پدر پینوکیو بود و در دانشگاه فرانسه دکتراشو گرفته بود پرفسور ریاحی هم که می گفت من استاد زمان شاهم و در امریکا درس خونده بود و اون یکی پرفسوره تو انگلستان درس خونده بود در طول مدت سفر این اساتید داشتن تعریف می کردن حراست برگزار کننده مراسم جشن هسته ای مثل حیون با اونا حرف می زدن بعذد هم شروع کردن از هر دری حرف زدن از سفرای خارجیشون از موسکو تا کالیفرنیا از یونان تا ایتالیا و سویس صحبت کردن فقط حیف که یا تحریم های اخیر دیگه نمی تونن سفر خارجی برن....درباره این سه استاد خیلی شخصیت جالبی داشتن سه تا ادم افتاده که به غیر از تخصص خودشون در موارد دیگه خیلی عوامانه صحبت می کردن جالب بود از هر سه کلمه یکیش انگلیسی بود مثلا یکیشون می گفت گاورمنت(دولت) یک کشورکنفرانسی گذاشته بود که من یک لکچر(سخنرانی ) دادن و انجییرهای(مهندس ها) زیادیم شرکت کرده بودن
بگذریم سفر جالب با این دوستان تا مشهد داشتم فکر می کنم این خاصیت سفر با قطار باشه که می تونین با ادم های مختلفی اشنا بشیم من تو این مدت تو قطار از افراد فاسد همسفر داشتم تا کارمند
گارگر تاجر ، پرفسور و حتی بعضی موقع ها هم استادهای خودم، یک بار با یک سری داشنجو چینی همسفر شدم یک باردیگه هم با یک عده عراقی و.....به هر حال هر سفری یک مزه ای داره و تو متن زیر قصد دارم از سفر خیلی خوبی که داشتم بنویسم
قسمت دوم سفرنامه در جاده امپراطوری
سفر ما روز نهم فرودین از استامبول شروع شد شب بود که خودرو سوار بر کشتی، از قسمت اروپایی به اسیایی منتقل شد این اتفاق با صف وایسادن برای سوار شدن به کشتی حدود یک ساعت و نیم طول کشید
بعد از این مدت ما خودمونو در بخش اسیایی استامبول که پر از ویلا های زیبا بود دیدیم
اما سفر درازی که روبروی ما بود سبب شد که تنها به صورت گذری به این مناظر زیبا نگاه کنیم بعد از حدود نیم ساعت رانندگی وارد اتوبان استامبول انکارا شدیم این اتوبان که در بخشی از راه به یک اتوبان ساحلی و در بخشی دیگه تبدیل به یک راه کوهستانی میشه از یک نظر شبیه جاده مخصوص کرج بود و اونم قرار گرفتن کارخانجات بزرگ در دو طرف جاده است
حدود دو ساعت از رانندگی نگذشته بود که وقت شام میشه اما ما وسط راهیم واز غذا های بین راهی هم در ایران خاطره خوبی نداریم ولی یکی از دوستان که به راه اشناست میگه اینجا رستوران های بین راهی حتی شیک تر از شهره
ما باور نمی کنیم تا به ناگاه به یک خروجی در اتوبان می رسیم که به پمپ بنزین شرکت شل که در راه بسیاری مثل ان را در فواصل نزدیک به هم میشه دید می رسیم البته جدای از نزدیکی زیاد پمپ بنزین ها، رستوران بین راهی جالب تر به نظر میی یومد
یک پل ایر پیاده که یک رستوران شیک بر روی اتوبان بود در یک طرف این رستوران شرکت بزرگ کوفته که نوعی کباب در ترکیه هست قرار داشت و در طرف دیگه مکدونالد امریکا وسط این پل بزرگ هم یک کافی شاپ بود ما از بین این غذا فروشی ها کوفته را انتخاب کردیم و بیف تیک ترک که یک غذای خوشمزه ترکی بود رو با سیب زمینی کباب شده سفارش دادیم بعد از خوردن غذا همه سوار ماشین شدیم و به راه خود ادامه دایم اما خستگی دیگر توان ادامه راه رو از ما گرفته بود پس بهتر دیدیم در بین را کنار بزنیم و در ماشین بخوابیم ادامه دارد

Sunday, April 8, 2007

سفر در جاده امپراطوری




من واقعا شرمنده که مدتی پست چدیدی نذاشتم بعد از برگشتن از سفرم کلی کار رو سرم ریخته کارای ایسنا و کارای عقب مونده چند جای دیگه که هنوز تموم نشده از طرفی تو مرکز تحقیقاتم درگیرم و باید ماشین تست رینگ طراحی کنم و بسازم وقتی هم که این مطلب نوشته شده، زمانی بود که تو مرکز تحقیقات همه رفته بودن ناهار و من هم شروع کردم به نوشتن


این مطلب که در چند قسمته ( سفرنامه ای از استامبول تا دمشق) البته
درباره استابول هم بعد از این به صورت مفصل تر می نویسم
سفر در جاده های امپراطوری رم شرق و عثمانی
سفر ما از استامبول یا بیزانس مرکز امپراطوری رم شرقی که بعدها مرکز امپراطوری عثمانی شد ، شروع شد و به دمشق یا شام، دیگر شهر رم شرقی و بعد تر عثمانی ، ختم شد
جاده های بین راه بسیار جذاب بود و در مسیر ، که گاهی از شهر های کرد نشین و کوهستانی می گذشت تفاوت فرهنگی و طبیعی دیدنی بود

خودرو در جاده های زیبا حرکت می کرد و از دشت ها ،کوه ها و کنار دریاهای مرمره، سیاه و مدیترانه می گذشت در این بین گاهی کوه و دشت و دریا به هم پیوند می خورد
مسیر های کوهساتی با گردنه های خوف ناک و زیبا، جذاب بود این جاده ها که در نیمی بیشتر سال لغزنده است به گونه ای رویش تراشیده شده تا از لغزندگی خودروها جلوگیری کند
هنگامی که خودرو از اطراف باغ ها می گذشت عطر میوه درختان و هوای خنک و مناظر اطراف و شکوفه های نورسیده درختان روح نواز بود
تمام این جذابیت های طبیعی در منطقه پر اب و حاصل خیز مسیر استامبول تا دمشق جذابیت سفر زمینی و دریایی را جذاب تر می کرد مسیری که از انکارا ادنا، مرسی انتاکیه حوا و حلب می گذشت و به دمشق ختم می شد
در مسیر می توانستی هنوز هم جای پای امپراطوران رم شرقی و عثمانی را حس کنی و یا حتی قدم پیامبران فراوانی که در این منطقه می زیسته اند
مردمان سفید روی و بنا و طاق ها بر جا مانده همچنان از نشانه های این امپراطوری ها بود در میان مردمان این کشورها هنوز بسیاری از مسائل مشترک است اما از مرز ترکیه که می گذری گویی این امپراطوری به دو تکه می شود و اشتراکات به حداقل می رسد تفاوت فرهنگ اعراب حتی اگه از نظر نزادی با خیلی مردم ترکیه هم خون باشند، و فقر شدید در سوریه همراه با فرهنگ بالای مردم از تفاوت هایی است که به چشم می خورد
************
خودرو
خودرویی که ما را از ترکیه به سوریه رساند یک ون کرایسلر 2004 بود یادمه این خودرو را اولین بار تو نمایشگاه خودرو پاریس دیده بودم و دوست داشتم سوار ش بشم که شدم
این خودرو راحت و بزرگ امریکایی که صندلی وسط ان را برداشته بودیم و جایش زیر انداز و روی ان را با پتو پوشانده بودیم دلیجان ما بود
در ماشین معمولا بسته به شرایط و فضای محیط اطراف اهنگ های فارسی ترکی و عربی گوش نواز بود
شب ها این خودرو تبدیل به یک خوابگاه کوچک می شد که ما مسافران را به صورت فشرده در خود جای می داد سه نفر بر روی صندلی می خوابیدن و دو نفر در کف ماشین
خودرو ما که خوب سرویس نشده بود به خاطر خرابی کمک فنرهایش در سرعت بالای 150 کیلیومتر دچار لرزه های شدید می شد به طوری که کت های که در رخت اویزهای سقفی اویزان بود را به رقص وا می داشت
....... ادامه دارد
**********
مطلب نوروز در ترکیه را هم اینجا بخوانید

Tuesday, March 27, 2007

شاد می شویم



نمی خوام دربدر پیچ خم این جاده شم واسه اتیش همه یک هیزم اماده شم..... چیه...اینا ..چیه..هیچی بابا من الان شنگولم و موقع نوشتن این پست دارم یا داشتم این اهنگوگوش می دادم عجیب گفتن سفر حال می ده و خستگی یک سال ادمو در می کنه مخصوصا اگه تو یک سال همش سفر کاری رفته باشی و بعد از مدت ها به یک سفر تفریحی بری ..درسته من هنوزم تو سفرم و احتمالا فردا بار بندیلمو جمع می کنم به مقصد یک جای دیگه اما انچه از پست قبلی تا کنون گذشتمن تو این مدت روزی چند ساعت درس خوندم و کلی گشتم بازی کردم کتاب خوندم و با کتاب جلال آل احمد به نام دید بازدید هم یک دنیا حال کردم ،جاهای جالبیم دیدم که یکیش تنگه بسفره، می دونید این مکان کجاست این درست همون جایه که اسیا از اروپا جدا می شه تنگه ای بین دریاه مرمره و دریای سیاه مکانیه که زمانی سپاهیان ایران در زمان هخامنشی کشتی ها را به هم می چسبوندن تا لشگریان ایران از این تنگه عبور کنندو یونانو فتح کنند اگه می خوایین در این مورد اطلاعات بیشتر داشته باشین رو اینجا که به مستند شبکه دیسکاوری آمریکا لینک شده کلیک کنید
البته سپاهیان ایران از تنگه داردانل هم به سمت یونان لشگر کشی کردن که تا الان هرکاری کردم جور نشد برم ببینم
بگذریم تنگه اول که بسفره و فاصله کمی تا یونان داره بسیار زیباست جای که کوه و جنگ به دریا و تنگه زیبایی برخورد کرده و در این جاست که کنار اب کلبه ها و رستوران های فوق العاده دیده می شه و هوای ملسی هم صورت عابرانو نوازش می ده روی این تنگه دو پل بزرگ زده شده در کنار این تنگه هم قایق های تفریحی بادبانی زیبا و قهوه خونه هایی با نمای چوبی و به سبک فرانسوی ساخته شده

دور این تنگه هم به سمت استامبول یا به طور دقیق تر بیزانس قلعه ها و دیوارهای بلندی کشیده شده این دیوارهای دور تا دور شهر قدیم
استامبول که زمانی پایتخت رم شرقی بودرو پوشونده که در زمان قدیم از حمله ترک ها اناتولی به اون جلوگیری می کرده
تا اینکه بالاخره ترک ها این شهر فتح کردنند و تمام اثار قدیم شهر به غیر از این دیواره و کلیلسای معروف بیزانسو تخریب می کنند کلیسای بیزانسم الان تبدیل به مسجد ایاسوفیا شده
………………………………………………………
چند نکته جالب از استامبول تو این شهر چند جا نشون از ایران یکی تو میدان تقسیم که مجسمه رضا شاه با اتاتورکه یکی تودیوار نزدیک به کاخ سلاطین عثمانی که عکس های اتاتورکو ،به صورت موزه خیابونی ، زدن به دیوار و تویکیش رضا شاه با اتاتورک دیده می شه از مطالب جالب این موزه اینه که حتی اتاتورک در حالت شنا و خوابم ازش عکس گذاشتن

تو این شهر همچنین مثل تهران نقاشی دیواری مرسومه که این دونمونروببنید بد نیست
در این نقاشی ها رقص سما که متعلق به صوفی های ایرانی، یک فرهنگ ترک خونده شده و مولانا هم یک شاعر ترکیه ای هست نه ایرانی که احتمالا کلی شعر ترکی گفته تازه در اون یکی عکس می تونید ببنید بعد از اعراب که ابوریحان بیرونیو دانشمند عرب می دونند ترک ها می گن کی گفته ابوریحان عرب بوده اون ترک بوده !!!! دددد
...........................................................................

چیزی که الان تو شهرجلب توجه می کنه پرچم های بزرگ ترکیه به همراه عکس اتاورک که روی بیشتر دیوارهای شهر زدن
تو این شهر همچنین مثل تهران نقاشی دیواری مرسومه که این دونمونروببنید بد نیست
در این نقاشی ها رقص سما که متعلق به صوفی های ایرانی، یک فرهنگ ترک خونده شده و مولانا هم یک شاعر ترکیه ای هست نه ایرانی که احتمالا کلی شعر ترکی گفته تازه در اون یکی عکس می تونید ببنید بعد از اعراب که ابوریحان بیرونیو دانشمند عرب می دونند ترک ها می گن کی گفته ابوریحان عرب بوده اون ترک بوده !!!! دددد

.................................................................
ایرانی های ترکیه
در ترکیه تعداد زیادی ایرانی زندگی می کنه بیش از 150 هزار نفر که بیشترشون تو استامبولنند تا چند سال پیش این کشور پلی برای گرفتن تابعیت و مهاجرت اروپا برای ایرانی ها بوده و خیلی ها که نتونستن برنند اروپا همین جا یعنی در اخرین قسمت اروپا ساکن شدنند جالبه که تا پیش از این می گن تعداد ایرانی هایی که اقامت می گرفتن کم بوده اما الان که ایرانی ها احساس کردن امکان داره ترکیه وارد اتحادیه اروپا و شینگن بشه خیلی ها برای اقامت در این کشور اقدام کردن ولی جالبه دیگه ترکیه هم اقامت نمی ده البته بگم تعدادایرانی های ادم حسابی در ترکیه و استامبول کم نیست و حقوق خوبی هم به مهندس ها و دکتر ها می دن اینجا حقوق یک کارگر ساده 500 یورومیشه اما حقوق مهندس ها و دکترها بالای 3 هزار یوره
درباره سطح زندگی و شهر نشینی هم بگم اینجا تفاوت چندانی با شرق اروپا نداره و از شهرهای مانند بخارست و صوفیه هم ابادتره هم قشنگ تر کلا یک چیزی مثل جنوب ایتالیاست تو این مدت هم ترک ها خیلی پیشرفت کردن اگه حال داشتین می تونید روی اینجا که گزارشی از صنعت خودروترکیه هست کلیک کنید تا ببنید چقدر اونا از ما جلوتر هستنند

Thursday, March 22, 2007

نوروزتان پیروز







من دوسه روزه که خونه نبودم تا بشینم یک پست حسابی بنویسم امروزم که همش داشتم پیغام تبریک برای دوستام میل می کردم و می فرستادم و تازه دبدم ای دل قافل وب لاگ خالی مونده پس می ریم که پرش کنیم
من چند روز اخر سالو تو شرق اروپا بودم و الانم استامبولم روز عید اخ ببخشید شب عیدم اینجا گرفتیم چقدر هم خوش گذشت ،ساده ولی با حال بود وای که چقدر عید نوروزو دوست دارم روز اول فروردینم رفته بودم نزدیک سلطان احمد مسجد بزرگ در استامبول که شنیدم شهرداری جشن نوروز بر پا کرده
جالب بود اتفاق های که می افتاد مانند ، رقص مردم اسیای میانه ومراسم تخم مرغ شکستن

و از اتیش پریدن شهردار استامبول

البته درباره این مراسم واینکه چطوری بود یکسری مطالب برای رسانه ها فرستادم که تا وقتی چاپ نشه از نظر اخلاقی درست نیست اینجا چیزی بذارم
اما بریم سر اصل مطلب که نوروزه
من همیشه تو نوروز به سالی که جلو رومه نگاه می کنم اما پارسالم برام خیلی جالب درد ناک و خوشمزه بود
من تو سال پیش رکورد سفرهاموشکستم که خیلی چیزا هم یاد گرفتم و کلی هم دوستای جدید پیدا کردم تو سال قبل چنتا سفر خیلی باحال داشتم که یکیش ترکیه و یکی دیگشم مکه بود البته مشهدو تبریزو اصفهان وایتالیا فرانسه واذربایجانم از سفرای دیگم بود تو سال قبل برای اولین با ر کار رادیوی کردم وسعی کردم چیزای جدیدی درباره خبر نویسی واصلاح کارای خودم یاد بگیرم تجربه کار با جاهای مختلفم برام جالب بود از نظر درسی ام اولش خوب شروع نشد ولی اخرش با پذیرش کار اموزیم و بعد پروژه من در مرکز تحقیقات ایران خودرو خوب تموم شد الانم باید روی رینگ پیستون موتور تحقیق کنم و بعد از اون دستگاهی برای ازمایشش طراحی کنم و بسازم کار خیلی سختیه ولی اگه از پسش بر بیام سربازیو می تونم تومرکز تحقیقات باشم و بعد هم استخدام می شم البته قصد ندارم در اون شرایط هم کار خبرنگاریو که بیشترشم راجب مسائل فنی مهندسی علمی و اقتصادی خودرو هستشو کنار بذارم البته گه گداریم سری به حوزه های دیگه می زنم به هر حال سال قبل با تمام بدی هاش که نمی خوام یاد آوری کنم و با تمام خوبی هاش که برخیشو گفتم تموم شده و سال جدیدو باید دریابیم کارای زیادی هست که تو این سال باید بکنم امیدوارم تو سال جدید ضعف های سال قبلو و اخلاقای بدموبتونم کنار بذارم ،هر کسی هم از من بدی دیده ببخشه لطفا یا حق

Tuesday, March 20, 2007

روز مصدق


قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن باید بگم من ازوب لاگ نویسی در اینجا کمی ناامید شدم چون مثل اینکه از کامنت ها پیداست چندان مشتری نداشته و بر خلاف نوشتن تو 360 که حداقل چند تایی مشتری داره اینجا سوت و کوره ولی بی خیال تنهاییو عشقه
و حالا موضوع اصلی
من هنوز مصدقو درست نمی شناسم و مطالعه من هم درباره این اقا کمه البته به شخصه ملی مذهبی ها رو مانند اقای طالقانی و مهندس بازرگانو به خاطر مشی متعادلشون دوست دارم و فعلا تو احزاب سیاسی فعلی بیشتر از بقیه می پسندمشون اما درباره مصدق باید فعلا مطالعه کنم البته تا الان از ایشون خوشم می یاد
ولی باید بگم بعضی تفکراتشون مثل ملی گرایی صرف مال اون زمان خاصه و برخی از اون حرف ها الان تو جهانی سازی دیگه چندان معنی نداره ولی بازم بد ندیدم این مطلب سایت روز به همراه عکس های ملی شدن صنعت نفت در کوربیسو اینجا بذارم


مصدق

اسفند ماه هر سال نام مصدق به چند بهانه زنده مي‌شود. چهاردهم اسفند سالگرد درگذشت اوست و بيست‌ونهم اسفند نيز سالروز تصويب قانون ملي شدن صنعت نفت که نام مصدق با آن عجين است. امسال البته چهل سال از درگذشت دکترمحمد مصدق مي‌گذرد
جرم مصدق
دکتر مصدق، به هنگام محاکمه در دادگاه نظامي گفته بود: «تنها گناه من و گناه بزرگ و بسيار بزرگ من اين است که صنعت نفت ايران را ملي کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سياسي و اقتصادي عظيم‌ترين امپراتوري جهان را از اين مملکت برچيدم
اگرچه حکومت بيست‌و‌هفت ماهه مصدق، علاوه برآنکه پايه‌هاي نفوذ استعمار را به شدت لرزاند، بر ريشه‌ي استبداد کهن نيز ضرباتي مهلک وارد کرد، ليکن بي‌شک اگر حمايت «عظيم‌ترين امپراتوري» استعماري نبود، استبداد نمي‌توانست به تنهايي «حکومت ملي» را از پاي درآورد.«حکومت ملي»، در دو جبهه‌ي متفاوت، درگير جنگي طاقت‌فرسا شد و آرام آرام توان مقابله‌ي خود را از کف داد
نهضت جهاني
نهضت ملي شدن صنعت نفت، علاوه بر آثاري که در داخل کشور بر جاي گذاشت، سرآغاز حرکت‌هاي نوين ضداستعماري در خاورميانه نيز گرديد. ملي شدن کانال سوئز در مصر، انقلاب الجزاير و مراکش و بسياري از جنبش‌هاي مردمي در خاورميانه و آفريقا از ملي شدن نفت ايران تاثير بسيار گرفتند و البته انگلستان نيز اين موضوع را پيش‌بيني مي‌کرد. مهرماه سال 1330، وقتي که مصدق از سفر پيروزمندانه خود به شوراي امنيت سازمان ملل باز مي گشت، در مصر توقف کرد. او در ميان استقبال پرشور مردم مصر به قاهره رفت و طي پيامي گفت: «کانال سوئز متعلق به مصر است، همانطور که آبادان به ايران تعلق دارد! هيچکس حق ندارد به استناد قراردادهايي که زير شرايط فشار و اختناق بسته شده، نسبت به آنها ادعاي مالکيت بکند.» در اين زمان سفارت انگليس در قاهره به وزارت خارجه اين کشور گزارش داده بود: اگر وي موفق به ملي کردن نفت شود، کانال سوئز هدف بعدي خواهد بود
ملي کردن نفت وتشکيل دولت ملي قانون ملي شدن صنعت نفت در مجلس شوراي ملي تصويب شد و بالاخره 29 اسفندماه نيز به تصويب مجلس سنا رسيد، با تصويب اين قانون بحراني بزرگ آغاز شد که تا 29 ماه بعد نيز تداوم يافت. از نکات مهم آنکه اين قانون با راي مثبت تمامي نمايندگان مجلس تصويب شد
پيش از تصويب اين قانون «حسين علا» مامور تشکيل کابينه شد و دولت وي نيز تنها به مدت دو ماه بر سر کار ماند و سپس به ناچار استعفا کرد. در اين زمان جمال امامي از مخالفان مصدق در مجلس به وي پيشنهاد کرد که اگر توان انجام ملي کردن نفت را دارد، خود نخست وزير شود. وي انتظار نداشت که مصدق پيشنهاد وي را بپذيرد و ليکن فوراً مصدق پيشنهاد وي را پذيرفت و مجلس نيز با اکثريت 79 راي مثبت در مقابل 12 راي منفي تمايل خود را به وي اعلام کرد. مصدق قبول نخست‌وزيري را منوط به تصويب قانون خلع بد در مجلس شورا نمود و مجلس نيز تقاضاي وي را پذيرفت. به اين ترتيب شاه که در مقابل عمل انجام شده اي قرار گرفته بود به ناچار فرمان نخست وزيري مصدق را صادر کرد


خلع يد از انگليس
در 29 خرداد 1330، هيئتي از جانب دولت عازم مناطق جنوبي کشور گرديد و ماموريت خلع يد از شرکت انگليس و ايران را آغاز کرد. پيش از حرکت اين هيئت، دولت انگلستان به دادگاه لاهه شکايت کرده بود و اين دادگاه حکمي موقت صادر کرد که تا صدور راي دادگاه تصرف شرکت مزبور بايد متوقف شود. ليکن دولت ايران با توجه به اينکه دادگاه لاهه را صالح براي رسيدگي به اين شکايت نمي‌دانست، حکم موقت را نپذيرفت. به اين ترتيب مهرماه همان سال، انگلستان شکايتي را به شوراي امنيت سازمان ملل تسليم کرد و مدعي شد که ايران با قبول نکردن تصميم دادگاه لاهه صلح بين المللي را به خطر انداخته است
مصدق در سازمان ملل
در اين زمان صدور نفت ايران به خارج از کشور قطع شد و کارتل‌هاي نفتي جهاني با اقدامي هماهنگ خريد نفت ايران را تحريم کردند. با وجودي که دولت ايران براي فروش نفت تخفيفي پنجاه درصدي در نظر گرفت، ليکن در طي دو سال به جز چند مورد جزيي، هيچ شرکتي حاضر به خريد نفت ايران نشد. مصدق اعلام کرد که اگر ظرف دو هفته، انگلستان پيشنهادهاي ايران را نپذيرد، اجازه کار کارمندان انگليسي را لغو کرده و آنان را از ايران اخراج خواهد کرد. در همين زمان بود که شکايت انگلستان از ايران در شوراي امنيت نيز مطرح شده بود. سفر مصدق به مقر سازمان ملل موفقيت آميز بود. سفير آمريکا، شکايت انگلستان به سازمان ملل را اشتباه مي‌دانست، زيرا از ديدگاه وي مصدق تريبوني به دست آورده بود تا نطرات خود را به گوش جهانيان برساند. در طي يک هفته‌ي جنجالي، مصدق در شوراي امنيت سخنان بسياري گفت، وي تاکيد کرد: ملي کردن، حق بي چون چراي هر کشور برخوردار از حاکميت است، ولي به نظر مي رسد بريتانيا مي‌خواهد اين حق را لگدکوب کند
بالاخره شوراي امنيت تصميم گرفت تا اعلام نتيجه ديوان لاهه در مورد صلاحيت خود، شکايت انگلستان مسکوت بماند و مصدق پيروزمندانه به کشور بازگشت
مصدق در دادگاه لاههخرداد 1331، مصدق بار ديگر از کشور خارج شد و اين بار براي شرکت در جلسات دادگاه لاهه، عازم هلند شد. او تنها در اولين جلسه‌ي دادگاه سخن گفت و پس از آن دفاعيات را بر عهده پروفسور رولن گذاشت. مصدق در سخنان خود با اشاره به خواسته دولت ايران و کارشکني هاي دولت انگليس، تاکيد کرد: «با کمال اعتمادي که به حقانيت خود داريم و مخصوصاً اينکه اعتماد ما خلل ناپذير است، نمي توانيم قضيه اي را که براي ملت ما حياتي است در معرض خطر راي نامساعدي ولو اينکه آن خطر غير محتمل هم باشد قرار دهيم» و سپس ادامه داد: «تصميم ملي شدن صنعت نفت نتيجه اراده سياسي يک ملت مستقل و آزاد است. تمنا دارم به اين نکته توجه بفرمائيد که درخواست ما از شما اين است که به اتکا مقررات منشور ملل متحد از دخالت در موضوع خودداري فرمائيد
وي در پايان سخنان خود نيز گفت: «موقعي که از تهران حرکت کردم اميدوار بودم مظالمي که به ايران وارد شده به طور کامل به عرض آقايان برسانم و مي خواستم مدارک بي‌شماري که در اين زمينه دارم و فقط بعضي از آنها را سابقاً به استحضار شوراي امنيت رسانده بودم به شما ارائه دهم تا به مداخلات شديد شرکت نفتي ايران و انگليس در امور داخلي ما بهتر پي ببريد، ولي چون مرا محدود ساختيد که از حدود مطالب مربوط به عدم صلاحيت خارج نشوم، ناچارم که از خواسته شما تبعيت کنم و از ارائه اسنادي که در دست دارم خودداري نمايم به هر ترتيب، نتيجه دادگاه لاهه، يک پيروزي بزرک براي مصدق بود: دادگاه، به نفع ايران راي داد و حتي تنها قاضي انگليسي حاضر در دادرسي، به ضرر انگستان راي داد


قيام سي‌ام تير
مصدق اواسط خرداد به ايران بازگشت و از مجلس جديد نيز راي اعتماد گرفت. وي که نگران از ترکيب مجلس بود خواستار اختيارات بيشتري شد و در ضمن مي خواست پست وزارت جنگ را نيز خود بر عهده بگيرد. شاه زير بار نرفت و مصدق استعفا کرد. از 26 تير 1331 تا قيام 30 تير 1331، در مدت چهار روز اعتراضهاي مردم به حرکتي سيل آسا در سطح کشور مبدل شد. اجتماع تمامي نيروهاي مردمي و مذهبي در اين قيام و همکاري آيت الله کاشاني در بسيج مردم از ويژگي‌هاي قيام سي ام تير بود. با وجود کشتار بي سابقه، ارتش عقب نشيني کرد و مصدق بار ديگر به نخست وزيري رسيد و البته وزارت جنگ را نيز عهده دار شد و آن را نيز به نام وزارت دفاع ملي تغيير داد


لايحه اختيارات فوق العاده نيز دوازدهم مرداد تقديم مجلس شد و به تصويب رسيد. بنابراين لايحه مصوبات دولت تا مدت شش ماه در کشور به صورت آزمايشي اجرا و پس از آن به مجلس تقديم مي‌شد. اواسط مردادماه نيز پس از استعفاي رئيس مجلس، آيت الله کاشاني به جاي وي انتخاب شد
اقتصاد بدون نفت
مصدق در اين زمان وقتي از فروش نفت نااميد شد، تز اقتصاد بدون نفت خود را مطرح کرد. کوشش دولت در تشويق صادرات غيرنفتي، درآمدهاي حاصله از اين راه را چندين برابر کرد. بنابر يک محاسبه‌ي اقتصادي احتمالاً ميزان رشد سالانه واقعي اقتصادي در دوران زمامداري مصدق 7/3 درصد بوده است که شگفت آور است
البته اقدامات سختگيرانه در جهت رياضت اقتصادي به تنزل شديد رفاه عمومي انجاميد، با اين حال به علت بالا بودن ميزان محبوبيت دولت ملي، وقتي اوراق قرضه ملي منتشر شد، مردم اشتياق زيادي براي خريد آن نشان دادند. مصدق شش ماه پس از گرفتن اختيارات فوق العاده از مجلس، مجدداً تقاضاي تمديد اين اختيارات را نمود. دي ماه سال 1331، با وجود مخالفت آيت الله کاشاني با اين درخواست، مجلس با خواسته مصدق موافقت کرد. در واقع آغاز شکاف اساسي ميان گروه‌هاي مخالف شاه از همين زمان آغاز شد. پس از اين جدايي ها و پيوستن گروهي از ياران مصدق به جبهه مخالف، دولت ملي از همه سو محاصره شد
کودتا و پس از کودتا
28 مرداد سال 1332، نهضتي که مي رفت تا با برقراري نظمي دموکراتيک، مردم را در سرنوشت خود سهيم کند، با همياري استبداد و استعمار و ارتجاع، شکست خورد و زحمات چندين ساله‌ي آزاديخواهان به باد رفت

کودتاي 28 مرداد که با همکاري انگليس و آمريکا صورت گرفت، منجر به سهيم شدن امريکا در عوايد نفت ايران هم شد!. آمريکا علاوه بر آنکه در نفت ايران سهيم شد، آرام آرام در عرصه سياست نيز يکه تاز ميدان گرديد و انگليس را به حاشيه راند.مصدق درباره‌ي نقش آمريکا در خاطراتش مي نويسد: پرواضح است که دولت آمريکا مدافع آزادي و استقلال ايران نبود و مي خواست به عنوان جلوگيري از کمونيسم، خود از منافع نفت استفاده کند، همچنان که کرد و آزادي يک ملتي را با چهل درصد از سهام کنسرسيوم معاوضه نمود
پس از کودتا بيشتر وزيران و همکاران دولت و جمعي از نمايندگان فراکسيون نهضت ملي، دستگير شدند. چند تن از آنها در دادگاههاي نظامي، محاکمه شدند، همه روزنامه هاي ملي توقيف شد، فعاليت احزاب وابسته به جبهه ملي ممنوع گرديد و چند تن از رهبران آنان، از جمله خليل ملکي (نيروي سوم) و داريوش فروهر (حزب ملت ايران) محبوس شدند.مصدق محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد و سيد حسين فاطمي، وزير خارجه دولت مصدق و مدير روزنامه باختر امروز نيز تيرباران گرديد. حکومت استبداد بازگشته بود

Sunday, March 18, 2007

کجاهستم


من الان تو سفرم این دفعه یک جایی تو شرق اروپا، چند روز دیگه قرار برم صوفیه تو بلغارستان
سفر من از پنج شنبه 24 اسفند شروع شده صبح مثل همیشه ، ریلکس یک ساعت نیم قبل پرواز رفتم فرودگاه ، اما چشتون روز بد نبینه فرودگاه به شدتت قلقله بود ،جوری که صف چک برای ورور به سالن گرفتن کارت پرواز بیشتر از صد متر طول داشت و صف های گرفتن کارت پرواز، ریختن پول وچک گذرنامه هم قلقله بود چنتا پروازم یک دفعه همزمان شده بودن پروازهای استکهلم، کلن و لندن از اون جمله بود من کلی به در دیوارو بد بیراه گفتم اخه ما چقدر بی نظمیم اخه کی درست میشیم
به هر حال درست چند دقیق قبل از پرواز سوار هواپیما شدم با هزار تا بدبختی ، هواپیما ما هم از جدید ترین خرید های ایران بود یک هواپیمای بوینگ داگلاس حتما می گید چطوری ،باید بگم این هواپیمارو پولدار معروف ایرانی که توجزایر قناری هم هتل داره به اسم ثابت برای خطوط هوایی ایرانی خریده هواپیمایی که درسته کوچیکه اما از توپولوف و انتونوف و فوکر خیلی بهتره سوار هواپیما که شدم و وقتی نشستم تازه فهمیدم نزدیک موتور افتادم هواپیما که می خواست بپره تازه دیدم قرش هواپیما چقدر شدیه، اما من انقدر خوابم می یومد که پرواز سه ساعت و نیمو یک کله خوابیدم
وقتی بیدار شدم و از هواپیما خارج شد دیدم عجب هوا سردتر از تهرانه قدم زنان در حالی که سردم بود رفتم برای چک پاسبورت و بعد از مدت ها خانوادمو دیدم الان چند روز از اون روز گذشته منم همش عین بامزی خوابیدم، بیدارم که می شم یا مشق های شب عیدمو انجام می دم یا می ریم خرید که من اصلاا از ش خوشم نمی یاد البته ناگفته نمونه تو همین خرید یک لب تاب گیر اوردم که 500 دلار خریدمش فعلا باید فکرمو جمع کنم تا چیزهای توپ بنویسم فعلا مغزم هنگه پس فعلا

Wednesday, March 14, 2007

هفتاد میلیون علیه سیصد


این عکسو که می بینید یکی از ایرانیان تصویر شده در فیلمه می بیند چقدر ایرانی هارو قشنگ جلوه دادن برید حال کنید

من رگ گردنم بد جور زده بیرون خیلی شاکیم از خودمون که 28 ساله یک فیلم درباره تاریخ ایران نساختیم و تاریخ قبل از اسلام خودمون رو که پر از افتخاره منکر میشیم جالبه بدونید از کوروش در تورات به طور مستقیم و در قران با نام ذولقرنین که به نظر کارشناسانی چون ایت الله مطهری و طباطبایی کوروش بوده تقدیر شده اولین کسی که قانون حقوق بشر رو نوشته حالا اینا...بگذریم چون فش های بد دادم خودمو سانسور کردم راستی گفتم شاید جالب باشه گزارش خبرنگار نشریه پر آوازه تایم رو درباره این فیلم بخونید

نوشته خبرنگار ایرانی تایم مقیم تهران به تاریخ سیزدهم مارس

همه مردم تهران خشمگين هستند. ديروز هركجا كه رفتم، صحبت‌ها به نوعي به فيلم 300 ختم مي‌شد، فيلمي كه هيچكس در تهران نديده ولي به نظر مي‌رسد همه از جزئيات آن با خبر هستند چرا كه در آمريكا پرفروش بوده است
حتي زماني كه در صف خريد آجيل چهارشنبه سوري ايستاده بودم، تمام افراد حاضر در اين صف از نوجوانان و كارمندان دولت تا زنان خانه‌دار با نفرت در مورد اين فيلم بحث مي‌كردند
البته من تا آن روز صبح درباره فيلم چيزي نشنيده بودم تا وقتي كه راديو برنامه‌اي را در رابطه با آن پخش كرد. پس از آن هر كجا كه رفتم از مغازه گل‌فروشي تا مطب دندانپزشكي، مردم اشاره داشتند كه اين فيلم با هدف تحقير ايراني‌ها با هزينه مخفي دولت آمريكا ساخته شده تا اذهان عمومي را عليه ايران آماده كند
يك پيرزن به من گفت: اگر اين طور نيست چرا آنها بايد ذهنيت مردم آمريكا را عليه ما بشورانند. اين اهانت بزرگي استوقتي به خانه برگشتم، ديدم كه خانواده‌ام هم راجع به اين قضيه صحبت مي‌كنند. زن برادرم پشت لپ‌تاپ نشسته بود و با ارسال اي‌ميل در يك اعتراض اينترنتي نسبت به فيلم شركت مي‌كرد
همسرم هم كتابي در مورد تمدن هخامنشي در دست داشت و اشاره مي‌كرد كه ارتش ايران در اين جنگ 120 هزار نفر بوده است و نه يك ميليون نفر. همشهري پرتيراژترين روزنامه ايران هم تيتر «300 عليه 70 ميليون» را براي مطلبي در مورد اين فيلم انتخاب كرده بود و اشاره كرده بود كه هاليوود جبهه جديدي را درجنگ عليه ايران گشوده است زمان‌بندي اكران اين فيلم اكشن كه به شرح نبرد ايرانيان واسپارتي‌ها در تنگه ترموپيل مي‌پردازد، به شدت مشكوك است. اين فيلم در آستانه نوروز اكران شد، زماني كه ايرانيان در جشن سال نو در كنار هم جمع مي‌شوند. سابقه اين جشن به 3هزار سال قبل برمي‌گردد. از اين رو اكنون زمان مناسبي نيست كه از آنها به عنوان افراد بربر ياد شودبا در نظر گرفتن تعطيلات 2هفته‌اي سال نو، مردم قطعاً فرصت زيادي براي بحث پيرامون اين فيلم و ارتباط آن با موضع‌گيري‌هاي اخير آمريكا در مورد ايران خواهند داشت
براي برخي از آنها نيز موفقيت 300 در گيشه آمريكا در مقايسه با شكست تجاري فيلم اسكندر (فيلم تاريخي ديگري درمورد ايرانيان) باعث بوجود آمدن تئوري توطئه‌ در اذهان آنها و زنگ خطري درمورد مقاصد نه‌چندان مثبت آمريكا شده است
مقامات ارشد ايران و نمايندگان مجلس اين كشور فيلم را محكوم كرده‌اند و همه مردم نيز با اين موضع رسمي دولتي موافقند. تاييد بي‌اساس‌بودن اين فيلم چندان كار سختي نيست و حتي خود من هم سخنان سخنگوي دولت در اهانت‌آميز و ساختگي‌بودن اين فيلم را تأييد و تحسين مي‌كنم
ايرانيان تاريخ هخامنشي را به عنوان برگ زريني در تاريخ كشورشان مي‌شناسند و نمي‌توانند درك كنند كه چرا بايد اين دوره روايت سينمايي مخدوشي داشته باشد و مردم ايران ژنده‌پوش و پادشاهشان لخت به تصوير كشيده شوند. پادشاهان هخامنشي اولين بيانيه حقوق بشر را نوشتند و مخالف برده‌داري بودندلوحه‌ها‌ي خط ميخي تخت‌جمشيد حاكي از آن است كه بناهاي آن توسط كارگران مزدبگير ساخته شده نه بردگان و هر كودك ايراني كه از تخت‌جمشيد ديدن كرده باشد مي‌تواند بگويد كه در 500 سال قبل از ميلاد اگر كسي ژنده‌پوش بوده، قطعاً ايراني نبوده است

توزيع اين فيلم در ايران قطعاً شجاعت فراواني مي‌طلبد چرا كه واقعاً 70 ميليون عليه 300 هستند

Tuesday, March 13, 2007

مشق عید با طعم چهارشنبه سوری

یادم می یاد بچگی ها یکی از عشق های عید نوروز پیک شادیش بود ولی جالب بود این عشق روز 13 به در ،به غم تبدیل می شد چراکه همه اونو من شب 13 به در حل می کردم
الانم تغیربا همین جوریه.... از الان کلی برنامه برای عید ریختم ولی ....بگذریم مدتی بود یکی از دوستام به اسم سینا بهم می گفت تو کارت خوبه هوش ت زیاده تو کار خودت اطلاعات خوبه مطلبو خوب جمع می کنی اما نثرت معمولیه این حرف سینا کم بیراه نبود چون این موضوع رو خیلی ها بهم گفته بودن البته این به معنی تعطیل بودن من تو این زمینه نیست فقط مثل این می مونه موتور اپلو بذاری رو بی ام و، برای همین می خوام به توصیه دوستام یک مدت نثر های جالب بخونم یکی از دوستام کتاب های بهنودو خاطرات قائدی و تهران مصور قدیم و کارای نثر شاملو رو بهم پیشنهاد داد اما یکی دیگه از دوستام وقتی اسم کتابارو بهش گفتم گفت مزخرفه برو کارای جلال ال احمدو بخر، منم درست وقتی همه داشتن ترقه می ترکوندن ساعتای 9 از سر کار زدم بیرون تا برم کتاب بخرم جالب بود چقدر ترقه جلو پام ترکوندن داشتم قدم می زدم یکهو نمی دونم چه جور شد رفتم تو یکی از این دخمه ها که کلی کتاب توشه و ادمو یاد فیلم های فارسی می ندازه تو فضای اونجا بوی کتابای قدیمی پیچیده بود و دود سیگار معلق در فضای هوا هم تو نور کم اون کتاب فروشی صحنه شاعرانه ای درست کرده بود،در اونجا یک اقایی سیبیلو(فروشنده) که بنظر خیلی روشن فکر می یومد هی پشت سر هم کتاب پیشنهاد می کرد تا بالاخره تهران مصورهای قدیمیشو رو کرد ومنم مجله تهران مصورو خریدم البته چند جلدشو که خیلی جالب بودوقتی هم که صفحه اول و شناسنامه کارو دیدم کفم برید سردبیر بهنود و معاون تحریریه سیروس علی نزاد و دبیر عکس کاوه گلستان یعنی تمام شاهکارای روزنامه نگاربیجمع بودن ، با اینکه مجله وارفته بود براش 500 تومن پول دادم در ضمن بقیه کتاب های هم که گرفتم اینا بود دید و بازدید و روشنفکران از جلال ،دست به دست از شاملو و مجموعه خاطرات از قائدی جمع اینا هم از نظر تومنی شد ده هزار تومان ..اره ناقابله جون شما .. بچمون روشن فکر شده یادمه یک زمان یک استاد داشتیم می گفت (لطفا با صدای کلفت و خشن خوانده شود )ما ایرانیان بی فرهنگیم چرا چون برای یک ساندویج به راحتی برا ی شکممون دو هزار تومان می دیم اما زورمون می یاد برای مغزمون 500 تومان بدیم یک مجله بخریم .........بی خیال زیاد فکر نکنید به گفته حضرت استاد..... اهان یادم رفت بگم انگار الزایمر گرفتم امروز انقدر کار و فکر کردم تو ازمایشگاه مرکز تحقیقات (باورتون نشه خالی بندیه ) کلی چیز میزو یادم رفته بود تا اینکه وقتی از تاکسی پیاده شدم نزدیک محل کارم گفتم ای دل قافل امروز چهارشنبه سوریه من کلی خرید دارم چون پنج شنبه مسافرم اما الان همه مغازه ها می بندن راستی چقدر خنگ شدم چرا یادم نبود چهارشنبه سوریه خوب حالا که انقدر فراموش کار شدم بازم ادامه می دم و بی خیال خرید بریم سر کار .....وای چقدر حرف الکی زدم از کجا بودم به کجا رسیدم برم سر اصل مطلب که مشق عید بود امسال عیدی می خوام بشینم یک تحقیق حسابی راجب پر خوران موتور بکنم می خوام درس های عقب مونده دوره روزنامه نگاریو تموم کنم کلی مقاله باید بنویسم باید تحقیق کنم وکتاب های ادبی بخونم و...... اما یک چیزی تو درونم میگه تند نرو بابا جان شب سیزدرو یادت بیاد اهان حالا کردی

Monday, March 12, 2007

خبرنگاری یا مهندسی مسئله اینست

چند روزی بود تو این دو راهی مونده بودم که که خبرنگار بمونم یا مهندس وقتی همه به خبرنگارا احترام کمی می ذارن و بلعکس به مهندس ها ارزش بالای چه کار باید کرد ...... چنتا چیزه که مدتیه منو سرخورده و افسرده کرده چند وقتی که خیلی ها به هم می گن بزن تو کار مهندسیت اما کرم خبر نمی ذاره از طرفی مدتیم هست که با یک سری ادم حرفه ای کار می کنم اما اونا اصلا تخصص من براشون مهم نیست و بر خلاف تمام دنیا که خبرنگارای تخصصی ارج و قرب دارن تو ایرانی جماعت تنها یک سری فیگورای روشن فکری تو خبرنگارا، مد شده که منو خیلی عذاب می ده بگذریم
چند روزه کارآموزیم تو مرکز تحقیقات ایران خودرو شروع شده صبح ها ازساعت 8 تا ساعت دو اونجام و بعد تا شبم می رم ایسنا،نصف شبم تو خونه مقالات و گزارش های جاهای مختلفو می نویسم یادمه همیشه ارزوم بود تو دنیای خبر تو جای مثل رویترز یا سی ان ن و نیویورک تایمز و بخش خودروی اونا کار کنم و تو خودرو هم تو مرکز تحقیقات بی ام و یا جنرال موتورز اما تا الان از کار مهندسی به مرکز تحقیقات و تو کار خبرم به خبرنگاری ارشد ایسنا رسیدم شکر، از الان باید پیشرفت کنم تا به ارزوهام برسم هنوز خیلی چیزا تو جفت این کارا هست که یاد بگیرم
مدتی بود تو این دو دلی بودم که خبرنگار بمونم یا مهندس مخصوصا از وقتی کار آموزیم شروع شده الان من تو کار خبرنگاریی خودم تو ایران اولم اما تو مهندسی تازه شروع کردم و تازه می خوام تمام سعی خودمو تو مهندسی بکنم و شاید تو چند ماه آینده کمی فعالیت خبریمو کم کنم
راستی امروز بعد از مدتی رفتم تو کتابخونه مرکز تحقیقات داشتم مجلات معتبر خارجیو ورق می زدم که رسیدم به انتخاب موتور سال که توش نظر 50 تا خبرنگار تخصصی لحاظ شده بود یکی یکی سابقشونو خوندم تمامشون مهندس های خبره ای بودن که خبرنگار خودرو بودن جوان ترینشونم یک خانوم انگلیسی سی ساله بود تازه تو این مجله بود که فهمیدم انجمن جهانی خبرنگاران خودرو وجود داره بعد از دیدن این مجله مسمم شدم... من باید هم خبرنگاریمو ادامه بدم هم مهندسیمو ولی از الان باید تو ترمم اخرین تمام سعیمو کنم تا پایان نامم بترکونه تا بتونم سربازیو مرکز تحقیقات بگذرونم و بعدشم مدتی کار کنم حرفه ای که شدم امیدوارم بتونم برم مرکز تحقیقات جی ام تو میشیگان راستی از فضای مرکز تحقیقاتم بگم که بر عکس اینکه فکر می کردم اونجا همه الافن همه دارن سخت کار می کنند یک سری مهندس های جون که اتفاقا یک خفنشونم که ارشد مکانیک شریفه داره رییس منه
جونم براتون بگه تو این مرکز تمام درها هم با کد امنیتی باز میشه البته کار ت من فقط محدود به محیط آزمایشگاست و در های اونجارو باز می کنه محیط خیلی جالبیه جایی که قلب خودرو طراحی میشه بسیار جالبه دمای کنترل شده سرورهای خفن کامپیوتری و کلی سنسور و تجهیزات آزمایشگاهی راستی حالا که من همه این حرف هارو زدم به نظر شما خبرنگاری بهتر یا مهندسی

Wednesday, March 7, 2007

ایرانیان وحشی، فیلم جدید هالیود





انقدر خسته ام که نگو الان بین استراحت دو کارگاهم (تو دانشکده)کارگاهی که از صبح تا شب باید توش کار کنم
تازه دیشبم تو قطار خوابیدم
می خواستم برم نماز خونه بخوابم اما این وب گردی لعنتی نذاشت
تو همین وب گردی در قسمت فیلم یاهو یک فیلم دیونم کرد و اونم فیلم 300 اثر جدید هالیودد بود که در اون به حمله ایرانیان به یونانیان و نبردهای اون اشاره داره که سپاه یک میلیون نفری خشایار شاه جلوی 300 نفر از سپاهیان یونان شکست می خورنند
در این فیلم سپاهیان ایران شبیه وحشیان نشون داده شدن




ادم های به شدت زشتی که کودن هستنند و در برابر دمکراسی یونان وایسادن داستان داستان فیلمم از هردوت، اقتباص شده که تاریخ نگاری که به شدت تاریخو چپه



گزارش کرده جالب انگار یادشون رفته ایرانی ها اولین قانون حقوق بشرو زمان کوروش نوشتن و در زمان هخامنشیان و کوروش بود که برده داری ممنوع شد و حق ازادی ادیان داده شد همون ایرانی های کودن بودن که بزرگترین امپراطوریو راه انداختن
بی خیال به هر حال همینه وقتی ما عرضه نداریم از تاریخمون دفاع کنیم همینه
جالب دو هفته پیش داشتم فیلم دیگه هالیوود راجب به خشایار شاهو می دیدم با نام شب نشینی با پادشاه
تو فیلم تخت جمشیدو مثل تاج محل تصویر کرده بودن ایرانی ها شبیه هندی ها بودن و تازه چند خدا رو هم می پرسیدنن این نشون می ده اونا هیچ شناخت درستی از حتی بنایی مثل تخت جمشید ندارن و از لباس پوشیدن و دین زرتشتی ایرانی
این به خاطر اینه که ما نتونستیم یا نخواستیم فرهنگ خودمونو به اونا نشون بدیم، وقتی که شما خودتونو جزیره جدا از دنیا بگیرین همینه دیگه
راستی فکر می کنید این فیلم برای اماده کردن افکار عمومی جهان برای حمله به ایران چقدر تاثیر داره
در ضمن عکس های بیشترو اینجا ببینید
عکس

Saturday, February 24, 2007

همای ایرانی کجاست






هیچوقت یادم نمیره که وقتی فیلم های آرشیوی جام جهانی زمانی که ایران تو اون شرکت کرده بودو می بینم چیزی که برای من جالب بود تبلیغ دور زمینه که متعلق به هما، هواپیمای ملی ایرانه همون اسمی که حتی بعد از انقلاب حتی با وجود تغییر خیلی اسم ها تغییر نکرد و اون هواپیمایی ملی ایران مخفف هما بود و برند و نشان بسیار زیبا اون که برگرفته از تخت جمشیدم بود تغیر نکرد هواپیمایی که زمانی از بهترین خطوط هواپیمایی دنیا بود و در بهترین خیابان های جهان مثل شانزلیزه دفتر داشت الان به شدت داغون شده اونم برای مدیریت غلطه ،همون مدیریتی که توش تعهد بر تخصص اولویت داره
راستی این عکسی که گذاشتم دفتر ایران ایر در شانزلیزه است معروف ترین خیابان اروپا که تنها ایرفرانس توش دفتر داره حتی دفتر لوفتانزا در خیابان بقلیشه اما این دفتر الان با طراحی دکور بسیار بد در حالی که می تونسته تبلیغی برای ایران باشه الان تبدیل شده به ضد تبلیغ و مایه ابروریزی
راستی این عکسم مال شروع کار هماست، زمانی که فرودگاه منطقه مرکز ارتباطیه خاورمیانه بود نه مثل الان که این عرب ها برای ما شاخ شدن شاید فکر کنید به خاطر تحریم هما انقدر بدبخت شده ،البته تا حدودی درست ه اما در همین شرایط ماهان ایر تنها به خاطر مدیریت بهتر هنوز هم خدمات بهتری داره هم هواپیمای بهتری چون مدیراش مدیر ترن البته بازم بگم تو تمام ایر لان های جهان هنوز دوتا چیز هما تکه یکی خلباناش و یکی غذاهاش هاش
من شاید تا حالا بیشتر خطوط هواپیمایی دنیارو به غیر امریکایی هارو سوار شدم کی ال ام ترکیش، مالزی ایرلاین،الیتالیا و.. هواپیامارو به طرز وحشتناکی مثل توپ به زمین می کوبن حالا اگه به جای هواپیماهای نو اونا هواپیما داغون ایران ایر دستشون بود حتما چر خ ها در می رفت البته لوفتانزا و ایر فرانس از نظر خلبان ها در حد هما هستن
اما کترینگ اونا خیلی بده به عنوان مثال این دفعه که داشتم می رفتم ایتالیا هم ایر فرانس روتست کردم وهم الیتالیارو سفر من ساعت دو صبح از تهران شروع و به ساعت یک در ایتایا و سیسیل ختم شد ایر فرانس که صبحونه فقط املت داد بعد که سوار الیتالیا شدم که از پاریس برم رم دوباره صبحانه اونم به اندزه تنها یک بیسکویت خوردم از رم که می خواستم برم سیسیل که حداقال یک ساعت راه بود گفتیم حالا دیگه یک ناهار می دن اما تنها یک لیوان اب پرتغال دادن در حالی که اگه همین مسیرو با هما می رفتین حتما کلی خوراکی می دادن
چقدر ناراحتم که امارات ایر لاین یکی از بهترین خطوط هوایی دنیا و جای هما رو در خاورمیانه گرفته اونم تنها به خاطر مدیریت مزخرف اقایون، راستی یادم رفت بگم امروز روز تاسیس هما بود درست 45 سال پیش

Wednesday, February 21, 2007

آش سوخته و دهن نخورده

این جمله رو(آش سوخته و دهن نخورده ) امروز یکی از دوستام به اسم بهزاد که تازه رفته بود امریکا برای تهیه گزارش بهم گفت وقتی بهش گفتم شنیدم کلی خوش گذشته گفت نبابا مردم همش ظاهر می بینن بدبختی های خبرنگارو نمی بینند بعد یادم افتاد سال قبل که رفته بودم نمایشگاه خودرو فرانکفورت و از اونجا رفتم فرانسه برای یک کنفرانس خبری بعدشم رفتم ایتالیا برای تست خودرو که همه این اتفاقا تو سه روز افتاد و منم بیشتر از بیست خبرم ارسال کردم تهران و عملا له شدم کلا در طول سه شبانه روزم 6 ساعت خوابیدم چون صبح ها خبر تهیه می کردم شبا امده می کردم و می فرستادم تهران وقتی که برگشتم همه می گفتنند به به اقای مارکو پولو خوش گذشت یعنی اینو که می گفتن می خواستم با سر برم تو دیوار البته بگم چنتا دوست ایرانی که با ما من بودن بهشون بد نگذشت خبر چی بود همش دنبال حال بودنو چه ابروریزی که تو جمع خبرنگارای خارجی نکردن یادمه ساعت هشت صبح رسیده بودیم فرانکفورت که به سرعت رفتیم نمایشگاه که کار شروع شد من باید تقریبا به تمامی سالن ها سر می زدم و از بیشتر خودروها گزارش تهیه کنم و شرکتهایی هم که تو ایران کار می کردن مثل بنز و رنو پزو تو اولویت بودن یادمه لباسم ابی کم رنگ بود انقدر فعالیت کرده بودم ابی پرنگ شده بود چرا...... چون خیس عرق شده بودم یک کوله پشتی پشتم بود که پر سی دی شده بود و حدودا سه کیلیویی وزن داشت یک دوربین دستم بود یک لب تابم روی دوشم تو اون مدت تو چنتا کنفرانس خبریم شرکت کردم تو نمایشگاهم چیزهای جالبی دیدم از خودرویی که تویوتا ساخته بود و یک نفره بود و خودروهای تقویت شده و از همه جذاب تر غرفه بنز بود که یک ساختمان چهار طبقه بود و انقدر اطلاعات فنی ازش اوردم که هنوزم خیلی هاشو نفرستادم مورد جالی تر این بود که سه روز اول مختص خبرنگارا بود که حدود دوازده هزار خبرنگار و کارشناس تو اون سه روز امده بودن و جنگ خبری به شدت بین شبکه های و مطبوعات مختلف درگیر بود
مقایسش می کنم تو ایران که می بینم چقدر ارزش خبرنگارا چون افکار عمومی بی ارزشه پاینه اتیش می گیرم خبرنگارای تخصصی تو نمایشگاه بودن که مهندسان کامل خودرو بودن جالبتر اونه که بخش های علمی تخصصی تو مطبوعات دنیا مهمه که یکیش خودروه اما تو ایران اصلا مهم نیست فرقی هم بین رسانه های اینور اب ایرانی و اونور ابیشم نداره چرا که متاسفانه ماها فقط قیافه روشنفکری می گیریم اما از دانش خبری نیست بگذریم وقتی برگشتم دیدم خیلی ها از بچه های ایرانی بیشتر از مانکن های نمایشگاه عکس گرفتن نمی گم این کارا بده اما می گم ماها چون تو محدودیت بودیم و فرهنگمون ضعیف شده شور همه چیزو در می یاریم اینم یک نمونه از عکس بچه از مانکن هاگرفتن
البته بگم شرکت های کار درست که خودروهاشون توپ بود مثل بنز و لامبورگینی مانکن های سنگینی داشتن ولی شرکت های نه چندان مطرح تر برای جذب مخاطبان از مانکن های استفاده می کردن که خوب مثل این عکس بودن
بگذریم سوار هواپیما شدیم و امدیم پاریس شبم من تا صبح خبر فرستادم تهران روز بعدم برای تهیه گزارش رفتیم جزیره ساردینا در ایتالیا
این جزیره که در جنوب ایتالیاست از زیباترین نقاط اروپاست دریا و جنگل و کوه به هم پیوند خورده و دریای مدیترانه هم کولاکه

حالا بشنوید که موقع تست خودرو همه بچه ها ایرانی به غیر دو نفر غیب شدن چون که اون جزیره سواحل لختی ها داشت
منم که پاستوریزه ام و عشق خودرو زدم تو کار تست ماشین ولی الان که یادم می یاد می بینم چه دیونه بازی های که در نیاوردم یک هو در حالی که سرعت خودرو صد کیلومترر بوده پامو می ذاشتنم روی ترمز تا ببینم ترمز ضد قفل ماشین خوب کار می کنه یا با سرعت 120 کیلومتر می پیچیدم یا با ماشین تو خاکی دستی می کشیدم

شب که برگشتم دیدم یکی از برادران که تو ایران جانماز برامون اب می کشه و به دخترا اینجا نگاه نمی کنه اونجا شب با وضعیتی عجیب اومده بود پیش ما و می گفت یافتم یافتم ما گفتیم چیو گفت ساحل لختی هارو یافتم شبم بگذریم که سر سفره که همه جور غذا بود ولی جلو خبرنگارا کشورهای دیگه، یکی از بچه ها انقدر بشقابشو پر کرده بودو ابروریزی شد که ما چشماون داشت در می یومد گفتیم چرا انقدر زیاد بهمون گفت اینجاست که می گن کلو وشربو وتسرفو که معنی فارسیش می شه بخوردید و اسراف کنید صبح که می خواستیم بریم یک ابروریزی دیگه شد چون بچه ها حوله ها و مایو هتل بلند کرده بودن جالب ترش می دونید چی بود تو هواپیما پشت سر یکی از این اقایون رفتم دست شویی دیدم هیچی نه صابون مایع نه کرم نه عطر داخل توالت نیست وقتی برگشتم دیدم یکی از این دوستان بلندشون کرده بگذریم فکر کنم کل این بی کلاس بازی ها بخاطر اینه اینجا ادم ها چون مجبورن در ایران نقش بازی کنند ا چند شخصیت دارن اینجا جا نماز اب می کشن و اونجا ... فقط ای کاش همه همون جوری بودیم که هستیم حیف که چاپلوسی و تظاهر شده کار ما

Saturday, February 17, 2007

هویت





الان که دارم این مطلبو می نویسم ساعت چهار صبحه، حدود یک هفتست که دارم روی یک گزارش کار می کنم تا حالا چنین وقتی روی یک کار نذاشتم اما نتیجه قطعا بهترین کارم می شه، هنوز کمی از گزارش مونده که تا فردا تمام میشه
می خواستم برم بخوابم ولی گفتم این مطلب که می خواستم تو وب لاگ بنویسم تا از ذهنم نپره ، پس حالا یک دو سه شروع
امروز بعد از یک روز عصاب خورد کن که سر کار از دست دو تا ادم عوضی کلی حرص خورده بودم زدم بیرون موبالمو خاموش کردم و رفتم استخرو بدنسازی تو سالن داشتم رکاب می زدم که دوستم بهم گفت پشت لباس اقا هرو نگاه اصلا چی نوشته به انگلیسی من که مطمئنم اگه فارسی بود عمرا، طرف پیراهنو تنش نمی کرد، منم کلی باهاش بحث کردم که حروف انگلیسی از نظر گرافیکی جذاب ترند و اینم حرف اکثرا کارشناس های گرافیکه بازم دوباره تو این بحث ها بودم که ذهنم رفت به چند روز پیش که داشتم با یکی از دوستام تا صبح چت می کردم و موضوع بحث والنتاین بود اون بهم می گفت ولن تاین بده چون غربیه و من می گفتم صرفا غربی بودن دلیل بد بودن نیست و بهش گفتم ما باید فرهنگ های بد خودمونو کنار بذاریم و خوب هاشو مثل نوروز و یلدارو نگه داریم فرهنگ های خوب غربو که به ما می خورو بگریم و با فرهنگ خودمون مطابقت بدیم اما اون می گفت تو انقدر خارج رفتی غرب زده شدی ما هم جشنی مثل ول نتاین داشتیم که از بین رفته چرا احیایش نمی کنیم منم گفتم ..
بگذریم به نظر من الان دنیای رقابته و آزادیه و هر کی بهترین کالارو بده برندست حتی اگه فرهنگ باشه مثل ولنتاین که کلی تو ایران گرفته اما حتی جایی که ما فکر می کنیم ضعیفیم ممکنه قدرت داشته باشیم یادتونه درباره گرافیک و زبان فارسی گفتم یک عده طراح لباس ایرانی با کلمات فارسی مد های جدیدیو طراحی کردن که مورد استقبال خارجی ها قرار گرفته






اره اینههههههههه اگه ما با جهان همگام باشیم و بده بستون داشته باشیم می تونیم فرهنگ مدرن ایرانی خلق کنیم مگرنه فاتحه فرهنگ ما خوندست
راستی گذشته از این حرف های فلسفی امروز باشگاه و استخر رفتن کل حالمو عوض کرد وقتی رفته بودم استخر هیچکی تو استخر نبود بخار اب، فضای خیالیو به وجود آورده بود آب داشتف سبکم می کرد و همه چیزو به ارامش تبدیل شد درست اینجا بود که یاد صحنه فیلم ابی که توش پینوش بازیگر معرف فرانسوی بازی می کنه افتادم که اون تو فضایی مثل امروز من و در شنا داشت سعی می کرد غم شوهرشو فراموش کنه
واقعا که اب جادو می کنه فکر کنم برای همینه که در سنت ایرانیم مقدسه