Tuesday, March 13, 2007

مشق عید با طعم چهارشنبه سوری

یادم می یاد بچگی ها یکی از عشق های عید نوروز پیک شادیش بود ولی جالب بود این عشق روز 13 به در ،به غم تبدیل می شد چراکه همه اونو من شب 13 به در حل می کردم
الانم تغیربا همین جوریه.... از الان کلی برنامه برای عید ریختم ولی ....بگذریم مدتی بود یکی از دوستام به اسم سینا بهم می گفت تو کارت خوبه هوش ت زیاده تو کار خودت اطلاعات خوبه مطلبو خوب جمع می کنی اما نثرت معمولیه این حرف سینا کم بیراه نبود چون این موضوع رو خیلی ها بهم گفته بودن البته این به معنی تعطیل بودن من تو این زمینه نیست فقط مثل این می مونه موتور اپلو بذاری رو بی ام و، برای همین می خوام به توصیه دوستام یک مدت نثر های جالب بخونم یکی از دوستام کتاب های بهنودو خاطرات قائدی و تهران مصور قدیم و کارای نثر شاملو رو بهم پیشنهاد داد اما یکی دیگه از دوستام وقتی اسم کتابارو بهش گفتم گفت مزخرفه برو کارای جلال ال احمدو بخر، منم درست وقتی همه داشتن ترقه می ترکوندن ساعتای 9 از سر کار زدم بیرون تا برم کتاب بخرم جالب بود چقدر ترقه جلو پام ترکوندن داشتم قدم می زدم یکهو نمی دونم چه جور شد رفتم تو یکی از این دخمه ها که کلی کتاب توشه و ادمو یاد فیلم های فارسی می ندازه تو فضای اونجا بوی کتابای قدیمی پیچیده بود و دود سیگار معلق در فضای هوا هم تو نور کم اون کتاب فروشی صحنه شاعرانه ای درست کرده بود،در اونجا یک اقایی سیبیلو(فروشنده) که بنظر خیلی روشن فکر می یومد هی پشت سر هم کتاب پیشنهاد می کرد تا بالاخره تهران مصورهای قدیمیشو رو کرد ومنم مجله تهران مصورو خریدم البته چند جلدشو که خیلی جالب بودوقتی هم که صفحه اول و شناسنامه کارو دیدم کفم برید سردبیر بهنود و معاون تحریریه سیروس علی نزاد و دبیر عکس کاوه گلستان یعنی تمام شاهکارای روزنامه نگاربیجمع بودن ، با اینکه مجله وارفته بود براش 500 تومن پول دادم در ضمن بقیه کتاب های هم که گرفتم اینا بود دید و بازدید و روشنفکران از جلال ،دست به دست از شاملو و مجموعه خاطرات از قائدی جمع اینا هم از نظر تومنی شد ده هزار تومان ..اره ناقابله جون شما .. بچمون روشن فکر شده یادمه یک زمان یک استاد داشتیم می گفت (لطفا با صدای کلفت و خشن خوانده شود )ما ایرانیان بی فرهنگیم چرا چون برای یک ساندویج به راحتی برا ی شکممون دو هزار تومان می دیم اما زورمون می یاد برای مغزمون 500 تومان بدیم یک مجله بخریم .........بی خیال زیاد فکر نکنید به گفته حضرت استاد..... اهان یادم رفت بگم انگار الزایمر گرفتم امروز انقدر کار و فکر کردم تو ازمایشگاه مرکز تحقیقات (باورتون نشه خالی بندیه ) کلی چیز میزو یادم رفته بود تا اینکه وقتی از تاکسی پیاده شدم نزدیک محل کارم گفتم ای دل قافل امروز چهارشنبه سوریه من کلی خرید دارم چون پنج شنبه مسافرم اما الان همه مغازه ها می بندن راستی چقدر خنگ شدم چرا یادم نبود چهارشنبه سوریه خوب حالا که انقدر فراموش کار شدم بازم ادامه می دم و بی خیال خرید بریم سر کار .....وای چقدر حرف الکی زدم از کجا بودم به کجا رسیدم برم سر اصل مطلب که مشق عید بود امسال عیدی می خوام بشینم یک تحقیق حسابی راجب پر خوران موتور بکنم می خوام درس های عقب مونده دوره روزنامه نگاریو تموم کنم کلی مقاله باید بنویسم باید تحقیق کنم وکتاب های ادبی بخونم و...... اما یک چیزی تو درونم میگه تند نرو بابا جان شب سیزدرو یادت بیاد اهان حالا کردی

3 comments:

ماچه زرافه said...

امین جان
کار خیلی خوبی کردی. هیچ چی مثل مطالعه بیشتر و بیشتر و بازم بیشتر، نمی نونه بهمون کمک کنه.
اما جدای از این،‌ به او دو نکته ای که همیشه بهت گفتم هم توجه کن (تو رو خدا!): اول اینکه اینقدر پراکنده ننویس! مرگ زرافه این یم وصیت رو از من بپذیر! و دوم اینکه به دیکته توجه کن امین جان. خیلی بده که تو (حالا خبرنگار هیچی، اقلاً به عنوان مهندس)، "راجع به" رو می نویسی "راجب"، یا مثلاً "غافل" رو می نویسی "قافل"!. امین جان، کاش تو که رفته بودی کتابفروشی، یه فرهنگ لفات فارسی هم خریده بودی. این رو حتماً لازم داری و باید همه جا همراهت باشه.

امین، پیشنهاد میکنم (یه بار دیگه هم گفتم بهت)، پست هات رو مستقیم اینجا ننویسی. اول تو "ورد" بنویس. ویرایشش کن (هم کوتاه کن و هم غلط گیری)، و بعد بذارش اینجا.

مرگ زرافه اینا رو پشت گوش ننداز.

باقی بقات، جونم فدات

مخلصیم

ماچه زرافه said...

پی نوشت: حالا نگی خودتم غلط داری ها! بابام جان، غلط های منه اشتباه تایپی هستن (مثل "اون" که شده "او" یا "یک" که شده "یم". تازه می دونی که تایپ فارسی من خیلی ضعیفه). اما چداً دقت کن به این چیزا. دمت گرم مشتی/

Anonymous said...

درسته....هر چی بیشتر مطالعه کنی نثرت بهتر میشه....متاسفانه جوونهای امروزی کم مطالعه میکنند....در ضمن ...راجع به پست قبلی...هم مهندس خوبی باش و هم خبرنگار...موفق باشی