Wednesday, March 26, 2008

سالي كه گذشت

ريسك كنيد تا حالشو ببريد

با اينكه سال قبل اصلا سال خوبي براي ايران نبود اما يك سال عجيب پر از بالا پايين براي من بود شايد پر تلاطم ترين سال زندگي من
سال 86 سالي بود پر از بالا پايين ، چون تعداد زيادي سفر خارجي و بيش تر از بيستا سفر داخلي رفتم،سال پر هيجاني بود چون وارد كار راديو شدم ،نمونه اي از آخرين كار راديو من در سال 86
اينجا ، حداقل هفتاد برنامه ساختم كه چنتاشم خوب صدا كرد ،براي اولين بار چنتا مستند تصويري ساختم، از ايسنا اومدم بيرون كه اولش برام خيلي غم انگيز بود ،وارد كار مهندسي شدم و يك دستگاه طراحي كردم و كلي تجربه جديد ياد گرفتم،سردبير يك هفته نامه شدم فارغ التحصيل شدم اونم با نمره پرو‍ژه ام كه بيست شده بود ، تو جشنواره مطبوعات خودرو برنده جايزه مقاله نويسي و گزارش نويسي تحليلي شدم و ماشين خريدم لپ تاب گرفتم و ...كلا امسال سال بسيار پر فراز و نشيبي براي من بود و سنم هم از 24 شد 25 اما با اينكه در سال جاري ريسك هاي كردم كه به برخيش وقتي فكر مي كنم تنم مور مور ميشه و جلوي يك سري احمق جوري وايسادم كه بازم بيشتر خودم از رفتارم متعجب ميشم به اين نتيجه رسيدم كه هرچي بيشتر ريسك كني بيشتر موفق مي شي و بيشتر زندگي بهت حال ميده
اما حالا چكيده اي از سال 86
بهار 86
بهار با سفر به تركيه و بعدش سفر زميني به سوريه همراه بود كه خيلي حال داد من هنوز نرسيدم سفرنامه سوريه رو تموم كنم كه شرمنده دوستانم اما كلا تجربه سفر زميني بين كشورها خيلي جالبه چون مردم و تمدن ها مختلفو مي بينيد بعد از اين سفر من پروژه ام در مركز تحقيقات ايران خودرو شروع شد و روزي سه ساعت مي رفتم ايسنا ،كارهاي راديويي من هم دوباره از ارديبهشت شروع شد راستش شروع دو تجربه جديد خيلي سخت بود اول كار خيلي تو حالم مي خورد به خاطر مشغله زياد كاري من چون نتونسته بودم خوب درس بخونم تو كار مهندسي چاله چوله زيادي داشتم تو كار خبرنگاري راديو و كار با يكي از حرفه اي ترين رسانه هاي دنيا هم تازه فهميدم تو مدت پنچ سال كار تو ايسنا چيزهاي زيادي بود كه ياد نگرفتم و چاله چوله كار رسانه اي منم، كم نيست پس حالا بايد شروع مي كردم براي پر كردن جفت چاله چوله هام، آخر بهارم امتحان هاي ترمم بود رياضي مهندسي و ارتعاشات كه از سخت ترين درس هاي مهندسي بود جلوم بود خدايش نمي دونم چطوري اين دو درسو تو مشهد پاس كردم
چون خوابگاه نداشتم مجبور شدم دور حرم برم هتل آپارتمان و تو يك اتاق ده روز شب تا صبح يا درس بخونم يا سريال تلوزيوني ببينم يا برم تخم مرغ از سر كوچه بخرم براي املت درست كردن

تابستان 86
با شروع تابستان كار من در طراحي دستگاه داشت به نقاط جديدش مي رسيد فشار عصبي و كاري و حتي خنده هاي مهندسان مركز تحقيقات از خطاهاي مهندسي من خيلي عذاب آور شده بود ولي داشتم صبح تا شب مقاومت مي كردم تا اشكالاتمو رفع كنم از طرفي فشار تو ايسنا هم روم زياد شده بود مخصوصا چنتا ادم نامرد كه همش زخم زبون مي زدن حقوقم هم به شدت اومده بود پايين با اينكه در همون سه ساعت كار سقف خبر هامو پر مي كردم حقوقم رسيده بود به 150 هزار تومان بيمه من هم داشت قطع مي شد هر روز داشت فشار بيشتر مي شد اما حالا كه به اون دوران نگاه مي كنم خودم حال مي كنم چون تحمل من بالا رفته بود ديگه مرداد تموم شده بود كه ديدم همون سه ساعت هم نمي تونم برم ايسنا و سه ماه مرخصي بدون حقوق گرفتم
شهريور آغاز دوران مرخصي بود البته صبح از ساعت 9صبح تا 9 شب تو مركز تحقيقات ايران خودرو داشتم دستگاه طراحي مي كردم اواخر تابستان يك سفر خيلي خوب به عنوان خبرنگار رفتم
نمايشگاه خودرو فرانكفورت و بعد از اون هم براي تست خودرو رفتم اتريش يك سفر بي نظيربراي تست خودرو در كو ه هاي آلپ كه بسيار ديدني بود


دهكده قرون وسطي كوه هاي آلپفرودگاهي در اتريش جاي كه انگار زيبا ترين نقطه روي زمين بود و منو ياد كارتون هاي كودكي مثل سپاستين و دنيل مي انداخت كوه درياچه و جنگل و ادم هاي بسيار زيبا با مواد غذاي فوق العاده بعد از اون به فرانسه رفتم و چند جاي كه تو سفرهاي قبلي وقت ديدنشو نداشتم مانند موزه لورو ديدم موزهاي كه بخش زيادي از ميراث بشر توش بود موقع ديدن اين موزه برام خيلي خنده دار مي يومد كه تو مدرسه تو كلمنو جوري فورو كرده بودن كه انگار ايران نصف دنياست و همه جهان دارن به ما نگاه مي كنند در حاليكه كه ماها بخشي از تاريخ جهان بوديم
پاييز
دستگاهم ديگه داشت تو پاييز از فاز نقشه به فاز ساخت قطعات مي رسيد نمي دونيد چه حالي داشت ادم مي ديد نتيجه محاسبات و طراحي هاش داره از دنياي مجازي مي ياد به دنياي واقعي البته بعدا كه برخي از مشكلات طراحي تو واقعيت خودشو نشون مي داد خيلي ضد حال مي شد ولي به هر حال شبا تا دير وقت كل هيكلم روغني مي شد تا ايراد هاي دستگاهو بر طرف كنم اينجا بود كه مي فهميدم خدا چقدر بزرگه، من داشتم يك دستگاه سادرو طراحي مي كردم كه انقدر سخت بود اون وقت خدا اين همه چيز باحال و كار درست طراحي و ساخته بود
تو مراحل ساخت نهاي دستگاهم بودم كه يك بورس آموزشي شدم و رفتم لندن
،چند هفته در لندن بودن خيلي از چاله چوله هاي ندانسته منو پر كرد و در ضمن چند مركز فوق العاده رسانه اي از جمله روزنامه گاردينو ديدم
ديدن روزنامه گاردين و يا استديوهاي كه فقط مجري اون سالي سه ميليون پوند حقوق مي گرفت و 150 محقق و خبرنگار و نويسنده، داشتن تنها براي نيم ساعت برنامه روزانه زمان مي گذاشتن فوق العاده بود
اينجا بود كه فرق رسا نه هاي زپرتي خودمونو با رسانه هاي اونا مي فهميدم
اونجا امكانات حرفه اي خبرنگاران حرفه اي يك رسانه حرفه ايو ساخته بود خبرنگاراي كه مثلا در بخش خودرو علاوه بر آموزش هاي مختلف رسانه هاي داراي دانش اتومبيل بودن و رانندگان قهاريم بودن يا در بخش زيست شناسي خبرنگاري بودن كه دكتراي زيست شناسي داشتن اين خبرنگارا به قدري ارزش اجتماعي داشتن كه باور كردني نبود خبرنگار ها و محيط رسانه اي كه به راحتي حكومتو به چالش مي كشيد
بگذريم پس از برگشتن از اين سفر چنتا سفر آموزشي ديگه هم رفتم تا تجربه كاريم تكميل بشه و تا اخر سالم تونستم در زمينه تدوين و ميكس و تهيه كننده گي گزارش هاي راديويي كلي چيز ياد بگيرم

اواخر پاييز بالاخره دستگاه مراحل مكانيكي خودشو تموم كرد و آماده فاز الكترونيكي مي شد من كارم تموم شده بود رفتم دانشگاه دفاع كردم و نمره بيست گرفتن بالاخره پس از سه سال شاگرد متوسط دانشگاه بودن
تونسته بودم نمره بيست بگيريم اين نمره خدايش برام خيلي شادي آفرين بود
البته اين شادي مدتي كمي ماندگار بود و وقتي برگشتم ايسنا به من گفتن برو تصويه حساب كن گفتن اخه چرا من كه پنچ سال عمرمو اينجا صرف كردم از شاگرد اول دانشگاه در دو سال اول به شاگرد متوسط و حتي تنبل به خاطر فشار كار تبديل شدم سه روز مشهد بودم و سه روز تهران ،پس از يك ساعت بحث بدون هيچ نتيجه اي و بدون امضا تصفيه حساب زدم بيرون خيلي ناراحت بودم اول مي خواستم به خدا بدو بيراه بدم اما بي خيال شدم گفتم شايد حكمتي تو كاره مدتي نگذشت كه گوشيم زنگ زد يكي از دوستام بود گفت شنيديم از ايسنا اومدي بيرون و اينجا بود كه سر فصل يك كار جديد و يك تجربه جديد شروع شد، تجربه سردبيري

زمستان


ابتداي زمستان با خوشي شروع شد خوشي كه غم ترك ايسنا كه هنوزم عشقه منه و من بهش به خاطر چيزهاي كه درش آموختم مديونم رو برايم آسون تر كرد
در ابتدا زمستان من جايزه مقاله نويسي و گزارش نويسي جشنواره مطبوعات خودرو رو بردم واقعا دو سه روز جو گير بودم و بعد از گذشت دو سه روز فهميدم چقدر بي جنبه ام مدتي نگذشت كه تجربه كار جديد برام شروع شده بود تجربه مديريت اونم تو رسانه ها ي ايران كه از چندطرف هم به خاطر فشار مالي هم به خاطر مخاطبان كم و هم به دليل سانسور حكومت تحت فشارند اين تجربه برام جالب بود
فشار و سانسور حكومت و مديراني كه واقعا رسانه اي نيستن و درگيريه هر روزه با اين موارد و مديريت چهل نفر ادم در اين موقعيت خيلي سخت بود و البته اين سه ماه بازم مثل يك دانشگاه برام بود من كه تو خبرگزاري بودم و تنها براي روزنامه هاي مثل شرق و همشهري مي نوشتم و دستم از دور به آتيش بود حالا گرماي آتيش مطبوعات ايران كه در بدترين ركود تاريخي خودش طي ده سال اخير بود بد جوري دستامو مي سوزوند به هر حال هميشه بايد حواسم به برگشتي ها تذكر ارشاد حق تحرير بچه ها و نياز مخاطب مي بود و اين وسط خيلي مطالب يا به خاطر كيفيت پايين يا ترس از بسته شدن چاپ نمي شد و بعدشم من بايد قر قرهاي خبرنگارمو تحمل مي كردم كه در 50 درصد موارد هم حق با اون ها بود چون من يا به خاطر سهل انگاري خودم يا ترس از حكومت مطالبشونو چاپ نكرده بودم
اما به هر حال در كار جديدم كلي دوست جديد پيدا كرده بودم
خلاصه زمستان و سال 86 به پايان رسيد و من هم كلي تغيير كردم و كلي تحول تو زندگيم ايجاد شد الان كه به سال قبل نگاه مي كنم از بدي هاش جز يكي دو مورد زياد چيزي يادم نمي ياد و اين نشون ميده خوشي ها خيلي بيشتر تو ذهن مي مونه تا بدي ها مگر اينكه بدي ها خيلي بد و خوف باشن
به هر حال خدا رو شكر
عكس هاي بيشتر در اينجا

1 comment:

Anonymous said...

خیلی خوشحالم که سالی این قدر پربار و خوب را داشتی.
امیدوارم سال جدید میزان تغییرات مثبت کاری و زندگی ات، چند برابر سال گذشته باشی و در بهترین نقطه ای که دوست داری، قرار بگیری..