از طرفی بعد از مدت ها یک گزارش نوشتم که یکم به دل خودم نشست و حیفم اومد اینجا نیارمش
.....................................................................................
پنجرهاش شبيه قلب است، داخلش قرمز، راديواش گویي راديوي قديمي خونه مادر بزرگ، داخلش كه نشستهاي انگار روي مبلهاي قديمي تكيهدادهاي، صداي موتور گوشنوازش پر ابهت است. وقتي كه به همان پنجره قلبيشكل خيره ميشوي جنگل است و مه، اما صداي جيغ و كفزدن بچهها تو را از جا ميپراند. بچههاي مدرسه كلاردشت كه وقتي خودرو قرمز را ميبينند كف و سوتزنان ذوق ميكنند اما پيرمردها حال ديگري دارند وقتي كه آن را ميبينند ياد دوران جوانيشان ميافتند و آهي ميكشند. اين آهها، تشويقها و تعجبكردنها را همه و همه تور خوروهاي كلاسيك تهران- شمال ايجاد كرده است.
علي راننده شورولت قرمز وقتي كه توجه زياد مردم را ميبيند، ميگويد ميبيني از لامبورگيني هم بيشتر مردم توجه ميكنند به اين خودرو ما. فقط ميدوني فرقش چيه، فرقش اينه كه مردم با اين خودروهاي كلاسيك و صاحبش احساس خودمونی ميكنند و راحت تر می آیند كنار خودرو و عكس يادگاري ميگيرند. گوي كه اين ماشينها مرام و معرفت دارند.
شروع مسابقه با مرامها
ساعت 8 صبح، حدود پنجاه خودروي كلاسيك آماده ميشوند تا از مجموعه ورزشي آزادي تهران حركت خود را به سمت شمال آغاز كنند. خودروهايي كه بعضاً از شهرهاي ديگر مانند اصفهان آمدهاند و يك شب گذشته هم در راه بودهاند.
مسابقه شروع ميشود و من داخل يك بنز 250 سال 1968 مينشينم. صاحب خودرو آقا جواد سمندریان است كه پشت رل نشسته و آقا شهاب هم نقشهخوان است. هر دو عشق كلاسيك هستند. شهاب متولد 62 و جواد متولد 26 ،مردانی از دو نسل متفاوت هستند و هر دو مغازه فروش لباس در اصفهان دارند.البته آقا جواد كارخانه آرد هم داشته .
خودش ميگويد: عشق ماشين آمريكايي و بنز است و بنزي را هم كه در مسير شمال ميراند يك مرسدس 250 مدل 1968 است كه تنها 27 هزار كيلومتر كار كرده و مدت 20 سال در انحصار وراثت بوده براي همين خيلي سالم است. خودرو و تزيينات داخلي به قدري سالم است كه گمان ميكني تازه از كمپاني بيرون آمده است.
هر دو ميگويند كه اصفهان بهترين نقطه ايران براي يافتن خودروهاي كلاسيك است. شهاب تعريف ميكند كه يك جاگوار پيدا كرده و دارد بازسازي ميكند و آرزو میکند سال بعد با جگواراش بیاید
او ميگويد: در اصفهان ميتوانيد خودرويي را پيدا كنيد كه هنوز هم بنزين زمان محمدرضا پهلوي در باكش است. او تعريف ميكند بليزري در حد صفر در اصفهان است كه صاحب اش سی سال است چرخهايش را درآورده و 30 ميليون تومان هم قيمت دارد. آقا جواد ميگويد: بايد عاشق باشي تا چنين پولي براي خريدش بدهي.
او ميگويد: اما اصفهانيها يا عاشق بنزاند يا ژيان. ژيان آن زمان 11 هزار تومان بود. سالم اش دیگر پیدا نمی شود اما الان بنزهاي قديمي سالم پیدا می شود که خيلي قيمت دارند. مثلاً همين ماشين را من شش ميليون تومان خريدم اما 25 ميليون تومان هم نميدهم.
آقا جواد در حالي كه دنده خودرو كه كنار فرمان است را عوض ميكند، ميگويد: بنزهاي قديمي خيلي نرمه، او میگوید بنز فقط قدیمی كلاً مدلهاي قديمي بنز را بيشتر دوست دارد .
آقا جواد تعریف میکند الان پرشيا ELX براي كارهاي روزانه دارم در كل خيلي ماشینه سفتیه اگر عادت كرده باشي با بنز و ماشينهاي آمريكايي سواری كني با اين خودروها رانندگي خيلي سخت ميشود. قبل پژو پرشيا آريا داشتم آقا ماشين بودا.
شهاب اينجا كه ميرسد ميگويد آره با سلام و صلوات مجبورش كرديم ماشين رو بفروشد خودرو بنز آقا جواد به ماشين جلوي كه شورولت قرمز علي آقا پسر جواد آقا هست نزديك شده. شهاب به آقا جواد اخطار ميدهد بايد فاصله ما با ماشين جلويي يك دقيقه باشد وگر نه اخطار ميگيريم.او به نقشهاي كه در دست دارد اشاره ميكند و ميگويد: بايد سرعتمان آن چيزي باشد كه در نقشه مشخص شده. اکثر سرعتها هم بين 40 تا 50 كيلومتر است. جالب است اگر راليها و مسابقههاي ديگر مسابقه سرعت است اين رالي مسابقه به سلامت رسيدن به مقصد در عين نظم و دقت است. درست مثل ما جوانهايي كه سريع هستيم و بی دقت اما پيرها آرام اند و بادقت گویي مسابقه همان مسابقه خرگوشي و لاكپشت است.
خودرو به اولين ايستگاه چك ميرسد. اوايل جاده چالوسيم. خودرو دوباره به راه ميافتد. آقا جواد به شهاب ميگويد: خوب شد بنزين زديما. از شهاب ميپرسم اين خودرو چقدر ميسوزاند، ميگويد: صدی 18 ميسوزاند و اما اگر تنظيم باشد صدی 15 ميسوزاند.
جواد ميگويد: از اصفهان تا تهران را پنج ساعته اومديم راحت خودرو تا 160 تا هم می رفت و يك باكي هم بنزين مصرف كرد. البته اين ماشين هیچ وقت آنقدر مسافت طي نميكنه كلاً ماهي يكبار ميياريمش بيرون يك دوري باهاش ميزنيم.
خودرو در حال بالا رفتن از سراشيبهاي تند است اما موتور خودرو كم نميآورد. فقط گویي كمي زياد دنده عوض كردن آقا جواد را اذيت كرده. خودش ميگه ماشين آمريكايي از اين نظر بهتره، چون كمتر دنده عوض كردن ميخواهد.
کاروان کلاسیک بازان در حال حركت است. تصوير درختان سرو و چنار روي شيشههاي خودروها افتاده روي صندلي چرمي بنز كه رنگ آبي دارد پهن ميشوم. چای پای زیاد فضاي بزرگ داخل خودرو ، رودري چرم آبی داشبورت با طرح چوب و همه و همه در كنار راندن در جاده قديمي چالوس و خودروهاي قديمي كه جلو و عقب تو قرار دارند فضايي ايجاد ميكند. خيال ميكنم چه كساني اين خودروها را در گذشته ميراندهاند. به اختيار به فضاي فيلمهايي مانند كيف انگليسي و هزار دستان ميروم. خنكاي هوا، صداي آب رودخانه و بوي كوهستان همه روحنواز هستند كه خودرو به تونل قديمي كندووان ميرسد.
تونل قديمي كه آلمانها ساختهاند. يكي از طولانيترين تونل ها در ايران است كه كارگران در آن زمان به قول جواد آقا با قلم و كلنگ ايجادش كردهاند.
تونل را رد ميكنيم و از راه مرزنآباد راهي كلاردشت ميشويم. خودروها چون كه باید با سرعتهاي تعيين شده حركت كنند پشت آنها صفي از خودروها شكل گرفته و راننده خودروهاي كلاسيك با دست به آنها اشاره ميكنند كه رد شوند گویي كه راننده كاميونهاي 18 چرخ هستند. صف خودروهاي كلاسيك همچنان در حال حركت است و نگاه مردمان كنار جاده هم آنها را دنبال ميكند. کودکانی كه از مدرسه بیرون آمدهاند جيغ خوشحالی ميزنند و از ديدن خودروها ذوق ميكنند.
باورم نميشود اين همه خودرو قديمي بعد از سالها اين همه مسافت را پيموده باشد و هيچ كدام خراب نشده باشد تمام خودروها پس از مدتي دور هم جمع ميشوند از آلفارومئو و فولكس قورباغهاي و پيكان 46 تميز در بين آنها است تا بنز و شورولتهاي قديمي و خودروهاي عضلاني دهه 70 و 80 آنقدر متنوعاند كه براي ديدن هر كدامشان مدتي محو تماشايشان ميشوم.
موقع پياده و سوار شدن به خودرو در را كمي محكم ميبندم. شهاب كه گویي خودرو مانند بچهاش است با لهجه اصفهاني ميگويد: در اين خودروها يخچالي ست آروم هم ببندي بسته ميشدا.
تازه ميفهمم كه كلاسيكبازان اصطلاحاتي بين خود دارند مانند همين در يخچالي. پس از مدتي خودروها به ميان جنگلي ميرسند. هوا مهآلود است و نم باران ميزند. از پنجره بيرون ميروم تا از شورولت بل ایر مدل 55 عكس بگيرم در چشمي دوربين بادقت نگاه ميكنم انگار صحنه يك فيلم را ميبينم. خودوي قرمز در دالان سبز و هواي مه گرفته، به داخل خودرو برميگردم. باران گرفته است و برف پاككنهاي خودرو به حركت در آمده نه خبری از سوئيچ برف پاككن است و نه خبري از سرعت متغير، تازه متوجه ميشوم كه جواد آقا با فشار دادن پدالي زير پايش برف پاك كن را به حركت در ميآورد.
جواد آقا موقع فشار دادن پدال برف پاككن با لهجه اصفهانياش كه حالا پس از خودمونيشدن با من بيشتر خودش را نمايان ميكند. ميگويد: اون موقعها كه از اين چيزا نبوده اس. حركت برفپاكن خودرو به سمت هم است و صداي تيكتيك ساعت ميدهد. نگاهم به داشبورد چوبي ميافتد و ناگهان ياد راديوي قديمي ميافتم. همون راديوي چوبي بزرگ دكمهاي، راديوي روي داشبورد درست همان شكل را دارد.
ميخواهم بخوابم اما سخت است. در آن سالها گوي تنها باید صندلي نرم و عين مبل طراحي می شده و كمتر بر ارگونومي و ارتباط انسان و ماشين توجه ميکرده اند . حال ديگر ساعت به شش عصر نزديك شده و خودروها به محل اقامت در شمال يعني محمودآباد رسيدهاند. همه خسته به محل اسكان ميروند تا فردا صبح آماده رقابتي نو شوند.
بازگشت به تهران
صبح ميشود و خودروها در مكاني باز در روبروي مهمانسراي وزارت نفت دور هم جمع ميشوند. از خودروي مصدق، نخست وزير ايران هست تا خودروهاي قديمي كه انگار تازه از كارخانه درآمدهاند. در اين ميان خودروهايي مانند شورولت 1955، شورولت ايمپالا 1974، بنز 190 كوپه بيش از همه خود نمايي ميكند. البته مرسدس كوپه SL350 مدل 1970 هم هست. همان مرسدسهاي معروف كه تا اوايل دهه 90 هم توليد شدند. مرسدسهاي كوپهاي كه داخلشان آنقدر خوب طراحي شده كه به وسوسه مياندازدت تا داخلش بنشيني و غربيلك فرمان پر هيبت آن را بگيري.
يكي ميگفت بنزهاي جديد ديگرروح آن بنزهاي سابق را ندارند. صاحب يكي از اين مرسدسها گرگيخوان است. مردي با موهاي بلند و شلوار و پيراهن لی دستمالی هم به سر بسته یک دستمال خال خالی ، او خودروهاي بنز تور را قيمت ميكند. برای او بنز جواد آقا و دنیل آلماني جذاب است. البته بنز دنيل آلماني فكر كنم براي آلمانيها هم جذاب باشد. دنيل كه تاجر آلماني است و در ايران زندگي ميكند. به همراه دو پسر كوچكش و همسرش در تور شركت كرده. بنز او يك مرسدس SEL300 با موتور هشت سیلندر شش ليتري است. به قول جواد آقا اين بنز انگار ميخواهد جاده رو بدرد.
البته تنها بنزها نيستند كه دل ربایی ميكنند آمريكاييها هم براي خود بروبيايي دارند از كاماروو موستانگها تا حتي شورولت ايمپالاي آقا ضرابي، آنگونه با دستمال خودرويش را تميز ميكند كه گويي بدن بچهاش را حموم ميكند. ازش كه ميپرسم چرا ميگويد: اگر عمري با اينها زندگي كرده باشي عاشقشان ميشوي. شايد اينجا خودرويي را ببيني كه بگي قديميه و شش ميليون هم نميارزه، ولي صاحبش 100 ميليون هم بهت نميفروشدش. كنار خودروي شورولت ايمپالا كاديلاكي پارك بود. سفيد رنگ و مرد كهن سالي با سيبلهاي كاملاً سفيد طوری خودرو را می سابد که گویی اسب اش را تیمار می كند. از او ميپرسم حاجي مگر ماشينت چي داره با مهرباني به من جواب ميدهد عشق ما جوانهاي قديميه ديگه. بعد از آن هم شانهام را به قول خودش ماچي ميكند و ميرود. تازه ميفهمم در كلاسيكسواران مرامي هست كه در ديگر رانندگان كمتر ديده ميشود. به قول آقا جواد « اي برم راننده رو اون كلاچ و دنده رو.»
پس از گرفتن عكس يادگاري اين بار سوار خودرو علي ميشوم. پسر جواد آقا يك شورولت قرمز رنگ دارد كه فضاي قرمز داخلياش و طراحي قلب مانند پنجرههاش و آن طراحي راديويياش كه گوي راديوي يك قهوهخانه است مجزوبم می کند انگار خودرو ،خودروي عشاق است.
علي ميگويد: ميدوني چي اين ماشين عاشقت ميكنه. سادگي ماشين. اينكه خودت به راحتي ميتوني تعميرش كني پیچیدگی این ماشین جدیددارو نداره و تازه روح داره و اصالت . علي كه باسازي كننده اين شورولت است 10 ميليون تومان خرج خودرواش با موتور سه ليتري كه تقريباً 140 اسببخارقدرت دارد، كرده و خيلي از قطعاتش را هم از استراليا آورده است.
ممكن نیست كه ماشين علي از جایي رد شود و جلب توجه نكند. خودش ميگه عاشق اين توجه مردم هستم. وقتي ميبينم اين همه زحمت و كار روي اين ماشين نگاههاي مشتاق مردم رو در برداشته خستگي از تنم درميياد.
بعد از مدتي علي و پدرش جاي خود را عوض ميكنند و دوباره جواد آقا ميشه راننده هم سفر ما. كمي كه ميگذرد متوجه ميشوم جواد آقا مهو تماشاي شورولت ايمپالا مدل 1964 جلويي اش شده و بعد با خودش ميگه ببين چيكار ميكنه اين ماشين. عروس جاده اسا عين سالار ميمونهاس. عين يك سالن بزرگاس.
اشتياق اين كلاسيكبازان به خودروهايشان مرا هم مشتاق ماشينهاي كلاسيك كرده. بياختيار به شورولت جلويي خيره ميشوم. حركت خودرو نرم و مسحوركننده است. در ذهنم به ياد مهندساني ميافتم كه در آن زمان بدون استفاده از رايانه چنين موجودي را خلق كردهاند. به ياد فيلمهاي هاليوودي آن دهه ميافتم. همچنان چشم من به خودرو است و گذر زمان را نميفهمم. حال ما به تهران رسيدهايم. من عاشق خودروهاي كلاسيك شدهام. عاشق سادگي و طراحي متفاوتشان. ناخودآگاه به ياد اين جمله يكي از رانندگان ميافتم كه اگر با كلاسيكها يكمي زندگي كني عاشق ميشي و خودت هم نميفهمي چطوري پول خرجش ميكني. اين کار غنيو و فقيرم نداره.