پنچ شنبه در اوج کار صفحه بندی با یکی از دوستام رفتم جشن سده برای عکاسی برام جالب بود
وقتی داشتیم می رفتیم یک حالت عجیب داشتم البته بیشتر یک حالت کنجکاوی گنگ بود چون تا حالا وارد چنین جمعی نشده بودم
حسش شاید مثل رفتن به معبد هندوها بود وارد شدیم جمعیت زیادی در یکی از دبیرستان های متعلق به این اقلیت جمع شده بودن به سختی و به زور خودمو از لابلای جمعیت به جلو رسوندم بچه ها داشتن سرود می خوندن سرودها یی درباره سرافرازی قوم ایرانی
بعدش یک مجری رو سن رفت و گفت ماها سفیران حفظ تمدن ایران باستان هستیم
و پس از اون گروهی از کودکان خردسال اومدن رو سن و شروع به رقص کردن ملت هم با شادی عجیبی دست می زدن انگار از یک زندان بیرون اومدن
جالب بود در این زمان وقتی داشتم عکس می گرفتم
دیدم انگار تنها عکاسی هستم که اونم داره برای دل خودش عکس میگره عکاس های خبری ایران که انگار دچار خود سانسوری شدید هستند هیچ عکسی نمی گرفتم از صدا سیما هم گروه های خارجیش اومده بودن و تنها گروه شبکه داخلی گروه در شهر بود انگار چیزی که پخشش برای مردم خارج ایران نشانه آزاد بودن مردم ایرانه پخشش در داخل ایران مردمو دچار سستی می کنه و حرامه
دقیقا یاد سیستم خبر رسانی کشورهای بلوک شرق افتادم در جهت خط دادن به سیر فکری انبوه جامعه
جایی که تنها تک صدا حق انتشار داره
اما باور کنید من که رفتم اونجا زرتشی نشدم حتی به اعتقادم در زمینه پیشرفته بودن دین اسلام البته دین واقعی اسلام که آزادی نوع بشرو قبول داره راسخ تر شدم و در همین حال افتخار کردم ایرانی ها در سه هزار سال قبل دینی داشتن که طرفدار یکتاپرستی بوده و پندا، گفتار و رفتار نیکو تبلیغ می کرده دین ساده ای که خیلی با طبیعت و محیط پیرامونی خودش دوست بوده
با اینکه به اعتقاد و آزادی دینی همه اعتقاد دارم اما به نظرم دین اسلام دین کامل تریه
اما می دونید یک چیزی منو آزار داد اونجا وقتی که تو چشم هم وطن های زرتشتیم نگاه می کردم انگار یک حس غم عجیب بهم منتقل می شد
اونا امکاناتشون کم بود با اینکه پرچم دار تمدن ایران بودن مجبور بودن مراسم خودشونو در یک دبیرستان با امکانات کم جشن بگیرن از یک طرف دیگه هم بحثی درونی داخلم شکل گرفته بود انگار یکی داخلم می گفت بیچاره این بچه های معصوم چرا زرتشتین در آخر بد بخت می شن .... و یک طرف دیگه داخلم می گفت تو مگه خدا هستی خدا خودش می دونه چه میدونی شاید اینا چون بنده بهتری هستن می رن بهشت و تو بری جهنم
مراسم رقص که تموم شد البته بچه ها می رقصیدن
چون به دلیل قوانین حاکم بزرگ ها در مجامع عمومی حق رقص ،جشن و پایکوبیو ندارن
در ادامه با کمال تعجب دیدم مراسم باستانی با مظاهر مدرن مخلوط شده بله گیتار و بعدشم یک تئاتر با رقص های غربی انگار داشت نشون می داد شکافی که بین نسل ها ایجاد شده داره هر روز بیشتر میشه شایدم این گروهم مثل ژاپنی ها دارن فرهنگ خارجیو با فرهنگ داخلیشون تلفیق می کنند
در ادامه چند جوان سه پسر و دو دختر رفتن روی صحنه مردی که مثلا فکر کنم شبیه شاهان ساسانی بود
با خواندن دعایی مبنی بر پایندگی ایران و در ضمن دعا برای اتحاد و سربلندی مردم ایران در هر آینی که هستن آتش را روشن کرد اینجا ناخدا گاه یاد منشور حقوق بشر کوروش افتادم
زرتشیان معتقدند جشن سده زادروزه آتش هست جشن سده هم به همراه مهرگان یلدا نوروز جزو جشن های بزرگ ایرانیان بوده
جالبه برخلاف عقیده عموم زرتشیان آتش پرست نیستند بلکه آتشو محترم می دونن
مثلا مثل ما مسلمون ها که برای نان و خاک حرمت قائلیم
بگذریم بعشدم دف زنان آتشو بردن
و هیزم های بزرگیو روشن کردن
شدتت حرارت اولش خیلی زیاد بود جوری که یکی از دوستان به شوخی گفت بابا اینا دارن خودشونو برای جهنم آماده می کنند
در ادامه هم بعد که شدتت آتش کم شد مرد ها و زن ها دستشونو به هم دادن و شروع کردن به عکس گرفتن و سرود خوندن حتی در این زمان می تونستین قیافه مردها و زن ها با لباس محلو ببینید
در این جمعیت افراد بسیار زیبایی هم بودن مثلا یک جوان بلند قد خوش تیپ با ریش های بلند و لباس محلی ایرانی بود که دور آتیش می چرخید اون می گفت یک آریایی اصیل مونده و برای همین این قدو قیافرو داره
جشن که داشت تموم می شد من به موبدها نگاه می کردم
اون موقع که سیاست ایرانی هارو موبدان دیکته می کردن طوری که مردم از دین زده شدن و امپراطوری ساسانی هم به همین خاطر و به دلیل دل زدگی مردم به تدریج رو به زوال رفت و ایران توسط مسلمانان فتح شد
نگاه به چند عکس دیگر در اینجا