امسال حدودهای خرداد ماه رفته بودم جمهوری اذربایجان برای افتتاح خط سمند اما راستی چرا الان دارم این مطالب رو می نویسم چون داشتم البوم های خودمو تو کامپیوتر می دیدم که دیدیم یک سری عکس های باحال دارم یکسریشم از اذربایجان بود، بگذریم
وقتی داشتم عکس هارو می دیدم به این عکس رسیدم یادمه وقتی داشتم این عکسو می گرفتم تنم به لرزه افتاده بود و یک بغض عجیبی تو دلم افتاده بود یک حالت عجیب مثل افتخار عشق باور کنید خیلی حس قشنگی بود واقعا برام جالب بود که یک خودرو ایرانی داشت
پیوند می داد گذشته نه چندان دورو،
خط که راه افتاد من تمام سعیمو کردم برای پوشش اخبار اما باید با احتیاط و بی طرفی رفتار می کردم تا محکوم به تبلیغات چی نشم و تا جایم که می شد ایرادات طرحو، رو می کردم تازه اینجا بود که فهمیدم ماها یک ایراد بزرگ داریم و اون اینه که انگار دوست نداریم پیشرفت کنیم انگار خودمون می خوایم امیدو بکشیم چرا. واقعا چرا مگه یادمون رفته نامیدی تیر شیطانه جالبیش می دونید چی بود ترک های ترکیه داشتن تمام سعیشونو می کردن که اذربایجان هایی که جز ایران باستان بودنو به سمت خودشون بکشن بگذریم همین ترکیه ها حتی مولانارو هم مال خودشون می دونند اما سمند و یک محصول صنعتی داشت مارو به هم پیوند می زد
به نظر من این کارها اگه حتی اولشم با زیان اقتصادی د باشه بعدش منفعته جالب بود تو اونجا کلی از مردم اسمشونو برای گرفتن سمند
نوشته بودن شاید چون ایرانی بود
کارخانه سمند تو شاماخی قرار داشت یک مکان زیبا که نزدیک خاقان بود جاتون خالی یک سرم من رفتم خاقان و مزار خاقانی شاعر بزرگ ایرانی مزار نظامی گنجوی هم همون نزدیکا بود و اینجا بود که این سوال دوباره تو ذهن من پر رنگ شد چرا این شاعرهای اذری هیچ شعری به زبان اذری ندارن یعنی تو اون زمان در منطقه اذربایجان زبان فارسی غالب بوده
بعد سوار سمند شدیم که رانندش تاتار بود بهش گفتیم انگلیسی بلدی گفت نه من فقط ترکی و روسی بلدم ما هم تا اونجا باهاش به زور با
یکمی ترکی که بلد بودیم و زبان اشاره سخن گفتیم
وقتی هم شب رسیدیم باکو داشتیم از خستگیمی می مردیم ولی با بچه ها رفتیم بولینگ بازی کردیم
وقتی هم شب رسیدیم باکو داشتیم از خستگیمی می مردیم ولی با بچه ها رفتیم بولینگ بازی کردیم
راستی درباره باکو بگم که این شهر معماری زبامان کمونیستی داره در بخش قدیم که ادمو یاد فیلم های جنگ سرد می ندازه و یک قسمت داره که مدرن سازه و ترکیه ها ساخت ساز توش راه انداختن
مردم اذری هم خیلی خون گرم هستن و کلا مردم زیبایی هستن که بسیار مهربان و درست کارنند یادمه دوربینمو یک مکانی جا گذاشتم یکی از اون ها افتاد دنبالم تا دوربینو به من بده در کل دزدی در این کشور کمه و مردمشم مردمه عشق و آوازند البته فاصله صد ساله جدایی از ایران سبب شده تفاوت هایی با ما ایرانی ها هم داشته باشن البته باید بگم سطح زندگی زیاد بالا نیست و تا ازادی های مدنی هم فاصله زیادی دارنند ولی مردمش با این حال بسیار شاد تر ازمردم ایران به نظر می رسنند و زندگی اونا هم بعد از بیرون اومدن از استبداد کمونیستی خیلی بهتر شده
البته مردم اذربایجان نسبت به ایرانی ها خیلی تنبل تر هستن و از طرفی شل ول تر و از طرفی زن ها هم کارهایی مانند نظافت شهر و رفته گریو انجام می دادنند که برای من خیلی عجیب بود
از غذاهاشونم بگم که شباهت زیادی به ما دراین زمینه دارن و شما از نظر غذایی بهتون بد نمی گذره آاش دوغشون باحاله از طرفی یک اش عدس دارنند که خیلی خوش مزست
کشور اذربایجان از نظر طبیعی هم کشور زیباییه البته کنار دریا با توجه به فعالیت های نفتی بسیار الوده شده
راستی اینم مال زمانی که من تو فرودگاه بودم و داشتم این کشورو ترک می کردم یادش بخیر
No comments:
Post a Comment