Sunday, April 29, 2007

چه فکر می کنید


این عکسو من از وب لاگ مسیح علی نزاد برداشتم خیلی چیزها می خواستم درباره بردن مادری به جرم بد حجابی و زاری بچه اش بنویسم اما در فضای مسمومی که کوچکترین انتقاد را بر نمی تابنند بی خیالش شدم به هر حال منو به خاطر این سکوت مرگبار ببخشید اما می خواستم ببینم شما در باره این تصویر چگونه فکر می کنید

راستی می تونید برای یک بحث جالب در این مورد به اینجا مراجعه کنید
در ضمن می تونید اینجا یک فیلم جالب درباره مهرورزی ببینید
فیلم سخنان ریس جمهور پیش از انتخابات

Thursday, April 26, 2007

در جاده امپراطوری قسمت چهارم


خودرو ما به نزدیکی مرز ترکیه با سوریه رسیده بود کمی که گذشت در یک کیلومتری مانده تا مرز تعداد زیادی کامیون صف کشیده بودنند و اماده ورود به خاک ترکیه می شدنند اما مراحل گذر از مرز برای کامیون ها گاه تا چند شبانه روز طول می کشید تمام کامیون ها به دقت در مرز چک می شدنند اما برسی خودرو ما تنها چند دقیق طول کشید و بعد از مدت کوتاهی از مرز ترکیه رد شدیم و بعد خروج در بین مرز دو کشور ترکیه و سوریه جاده دو کیلومتری وجود داشت بعد از طی این جاده ما به مرز بانی سوریه رسیدیم اما درست انگار از بهشت وارد جهنم شده ایم وقتی وارد اتاق چک پاسبورت شدیم محیطی مانند مردشور خانه با سنگ های سفید با مردانی کثیف وبا لباس های نظامی کهنه و دمده و نامرتب در جلوی ما بودنند مرزبانانی که به غیر از زبان عربی هیچ نمی فهمیدنند و به سختی می شد، با ان ها ارتباط برقرار کرد در مرزبانی سوریه در ان ساعت تنها ما و یک ترکیه ای حضور داشت محلی که حدودا 6گیت داشت که پشت ان افسران خموده شلخته پشت کامپیوترهای ای بی ام قدیمی به کندی کارشان را انجام می دادنند افسران حزب بعث که ته مانده های جهان سوسیالیستی بودنند
درست بود نمونه یک شوروی یا کره شمالی عربی پیش روی ما بود
افسرانی که یک سوال را به عنواین مختلف می پرسیدنند و ما با عربی بسیار ضعیفمان دستو پا شکسته جواب می دادیم کمی زمان گذشت سوالات بیشتر شد و ماه دیگر هیچ چیز از عربی حرف زدن ان ها متوجه نمی شدیم تا انکه مردترک ،کنارمان امد و برای ما جملات را از ترکی به عربی ترجمه کرد
اما باز هم افسران کار را به ارامی وسواس انجام می دادند یاد چند روز قبل در فرودگاه مهراباد افتاده بودم پیش خودم می گفتم بازم بچه های گذرنامه ایران پنچ دقیقه حداکثر کارشان طول می کشد نه چندساعت یک ساعت گذشت و ما هنوز در چک گذرنامه بودیم یاد اهنگ پت و مت افتادیم و با هم ان را زمزمه کردیم و خندیدم و افسران متعجب به ما نگاه می کردنندنوبت به چک مدارک ماشین رسید افسر نوع ماشین مارا پرسید گفتیم کرایسلر اما نمی فهمید نند ،چند دقیقه ای طول کشید که به ان ها بگویم کرایسلر چیست
دو ساعت بعد مراحل چک گذرنامه و مدارک ماشین تمام شد و ما وارد خاک سوریه شدیم جاده شام پیش روی ما بود
ادامه دارد
این دفعه دوستان کم نوشتن تا راحت تر بشه خوندش راستی برای دیدن عکس هایی از شام به وب لاگ عکس من به این ادرس مراجعه کنید
http://aminazad.photoblog.com/

Wednesday, April 18, 2007

سفرنامه نویسی روی تخت قطار

وقتی که دارم این مطلبو می نوشتم روی تخت دیواری قطار نشسته بودم وبا طلق طولوق قطار داشتم سفرنامه می نوشتم تو چند روزپیش خیلی سرم شلوغ شده و تو ده روز اینده هم باید حدود 15 تا کارو انجام بدم هفته بعد باید برم اردبیل بقیه روزها هم ایران خودرو و اون کار تحقیقاتی تمام وقتممو می گیره به سفارش یکی از دوستام باید برم دنبال ساختن برنامه رادیویی باید یک چیز مهم بخرم چنتا مقالرو باید تموم کنم چنتا پک هم باید بسازم و چنتا جلسه مهم دارم خلاصه امیدوارم زیر این همه فشار طاقت بیارم به خاطر همین کاراست که دیر به دیر و اونم تو مسافرت های کاری و درسی می رسم وب لاگو اپ کنم
در جاده امپراطوری قسمت سوم
صبح از خواب بیدار شدیم ،راه درازی جلوی رو ما بود خودرو بعد از مدتی وارد گردنه ها کوهستانی شد مه همه جا را گرفته بود و جلو چشمت مشخص نبود، کمی جلوتر چند خانه و یک مسجد با سبک عثمانی ها ساخته شده بود جالبه در کشور لایک ترکیه شما می توانید به تعداد زیادی مسجد ببنید مردمی که در ظاهر لایکن با سر کردن روسری به مسجد می رن دخترهای محجبه ای می بیبنید که با لباس های شاد در اغوش دوست پسران و شاید شوهرانشان هستنند حکومت نیز در دست اسلام گرایانی است که بسیار متعادل هستنند مسلمانان سکولار ،.....راه ادامه می یابد به نزدیک انکارا که می رسی اتوبان ها در میان پل های مختلف احاطه می شود نزدیکترکه می شوی شهری پیش روی ماست پر از دود با ساختمان های سیمانی ،شهری در کنار کوه که هیچ چیز از زیبایی های استامبول را ندارد و بی روح است شهری که شبیه تهران است اگر استامبول مانند اصفهان با هویت و زیباست انکارا بی روح به نظر می رسد راه را ادامه می دهیم گوی خودرو ثابت است و این جاده است که حرکت می کند به یاد قضیه نسبیت اینشتن می افتم، ما از کنار مردمانی با فرهنگ های مختلف می گذریم و شاید ان ها از کنارمان می گذرنند اهنگ ترکی در ماشین گوش نواز است "هزار بهار منتظر بودم نیومدی "و باز راه ادامه می یابد را کم کم بیابانی می شود فکر می کنیم خوب نزدیک کشورها ی عربی که می شویم باید همینطور باشد اما اشتباه کرده ایم در جلوی ما دشتی سر سبزی قرار دارد و پس از ان دریاچه نمکی را می بینیم و پس از ان شهری که پر از کارخانه نمک است نمک های که شاید در بسته بندی های زیبایی صادر میشه به یاد ایران می یوفتم که چرا این همه سرمایه در بی خردی مدیران فرمایشی و بی لیاقت و فکو فامیل اقایان خاک می خورد راه ادامه می یابد همیشه فکر می کردم کشور ایران تنوع جالب طبیعی داره اما راهی که می گذرد و مناظر متنوعی که می ایند و می گذرند می گوید اشتباه می کردی پسر ،بعد از مدت کمی به رشته کوه های زیبا می رسیم که شبیه منطقه کردستان ایران است کوه های بلند و در ختان سرو و...جالب است این منطقه خنک مردمانی کرد نشین دارد اگر کمی فراموش کار شوی خیال خواهی کرد در غرب ایران هستی، خستگی سفر سبب می شود در کف ماشین چشمانم را روی هم بگذارم بیدار که می شوم شهر زیبایی با نام ادنا رویروی ماست اگه کمی حواس پرت می شدم فکر می کردم اینجا جنوب ایتالیاست شهر سازی به سبک ایتالیا با درختان مناطق گر مسیری در وسط خیبان و مردمان که بی شباهت به ایتالیایی ها نیستنند اما این تنها یک نیمه از لیوان است این سوال در ذهنم هی می پیچد اینجا مگر شهر دور افتادهای در ترکیه نیست شهری مثل اردبیل پس این همه ابادانی برای چیست در شهر هتل های معروفی مانند هیلتون و شرایتون است که نشان دهند رونق داشتن کسب کار توریست هاست از غذای معروف شهر سوال می کنیم ادرس رستورانی را می دهند که کباب ادنا در ان سرو می شود رستورانی که مورد علاقه مقامات دولتی و حتی ریس جمهور اسلام گرای ترکیه است وارد رستوران که می شوی کارسون های مرتب که به سبک کارسون های ایتالیالباس پوشیده اند و در رستورانی که به سبک اروپایی ساخته شده به ما خوش امد می گویند در و دیوار برق می زنند بر روی دیوار تابلو هایی وجود دارد که به تعداد زیاد و به صورت زیاد و افراطی نصب شده که از عکس هنر پیشه های ترک فوتبالیست ها تا مقامات دولتی در حال کبا ب خوردن به چشم می اید دسر های مختلف شامل انواع ماست سبزی ها معطر و ترشی های گوناگون را به عنوان پیش غذا می اورنند قاشق های نقره روی میز من را به ترس می اندازد، همچنین غذایی در تهران هم بخوری حتما بالای 100 هزار تومان برای پنج نفر اب می خورد اینجا که ترکیست و گوش می برنند نکند مجبور شویم تا یک هفته ظرف بشویم دوستم می گوید بخور و حال کن بعد از پیش غذا کباب های را در سیخ های نازکی می اورند با نونی که شبیه نون های محلی است کباب بسیار خوشمزه است تا حالا کبابی به این خوشمزگی نخورده بودم مزه ای که ترکیب خوش گوشت دل و گوشت ران دارد نمی دانم چیست و چگونه درست شده ولی خوش مزه است وقتی می خورم می گویم خوب تموم شد بریم که تازه می فهمیم کباب اصلی در راه است کباب ادنا را می اورند یک کباب کوبیه بزرگ که مزه متفاوتی با کباب های ایرانی دارد غذا تمام می شود و در دل خودم می گویم این خوشمزه ترین غذایی است که تا کنون در خارج ایران خورده ام حال زمان صورت حساب می رسد من عرق می کنم وای چه می شود که به ناگاه می ینیم تنها این همه غذا ان هم در ترکیه نفری 10 هزار تومان شده همین چند روز قبل تر بود که ساندویج مک دونالد که در استامبول خورده بودم همبن میزان شده بود مگر می شود
بهت زده از رستوران خارج شدیم و سعی کردیم در مدتی که داشتیم گشتی در این شهر زیبا بزنیم شهری که در ان باغ های لیمو بود و عطر لیمو همه جا مشام ما را می نواخت کمی که گذشت دیگر از ساختمان های شیک خبری نبود به منطقه رسیدیم که فقیر نشین بود مانند ان شهر ک هایی که در اطراف تهران است اما مردم حتی در این مناطق فقیر شاد بودنند و بسیار زیبا لباس پوشیده بودنند بعد ازکمی کشت گذار در شهر راه خود را به سمت حلب در مرز کچ کردیم راه و اتوبان بسیار پیشرفته ای در روبرو ما بود جاده ترازیتی به سمت فلسطین و اردن مصر و سوریه ، راه ادامه می یابد حدود دو ساعت در راه بود که به جاده کوهستانی رسیدیم خودرو تا بالای کوه پیش رفت زیر پای ما دشتی بود پهن که بخشی از ان متعلق به کشور سوریه بود پایین که امدیم خاک زمین به قرمزی می زد که نشان دهند وجود مس در خاک منطقه
بود منطقه ای که کاملا حاصل خیز بود حدود یک رب بعد ما به مرز رسیدیم و...ادامه دارد

Wednesday, April 11, 2007

سفرنامه نویسی با طعم هسته ای

من برنامه ریخته بودم تو قطار بشینم و خاطرات سفرمو بنویسم اما زمان سفر در قطار با چند همسفر عجیب روبرو شدم این همسفران من سه دانشمند هسته ای بودند که روز قبل در برنامه هسته در نطنز شرکت کرده بودن دو دانشمند فیزیک هسته ای و یک دانشمند لیزر هسته ای با نام پرفسور ریاحی پدر لیزر ایران
سه دانشمندی که جالب بودعقاید ضد دولتی داشتن ، دکترایی که یکیشون شبیه پدر پینوکیو بود و در دانشگاه فرانسه دکتراشو گرفته بود پرفسور ریاحی هم که می گفت من استاد زمان شاهم و در امریکا درس خونده بود و اون یکی پرفسوره تو انگلستان درس خونده بود در طول مدت سفر این اساتید داشتن تعریف می کردن حراست برگزار کننده مراسم جشن هسته ای مثل حیون با اونا حرف می زدن بعذد هم شروع کردن از هر دری حرف زدن از سفرای خارجیشون از موسکو تا کالیفرنیا از یونان تا ایتالیا و سویس صحبت کردن فقط حیف که یا تحریم های اخیر دیگه نمی تونن سفر خارجی برن....درباره این سه استاد خیلی شخصیت جالبی داشتن سه تا ادم افتاده که به غیر از تخصص خودشون در موارد دیگه خیلی عوامانه صحبت می کردن جالب بود از هر سه کلمه یکیش انگلیسی بود مثلا یکیشون می گفت گاورمنت(دولت) یک کشورکنفرانسی گذاشته بود که من یک لکچر(سخنرانی ) دادن و انجییرهای(مهندس ها) زیادیم شرکت کرده بودن
بگذریم سفر جالب با این دوستان تا مشهد داشتم فکر می کنم این خاصیت سفر با قطار باشه که می تونین با ادم های مختلفی اشنا بشیم من تو این مدت تو قطار از افراد فاسد همسفر داشتم تا کارمند
گارگر تاجر ، پرفسور و حتی بعضی موقع ها هم استادهای خودم، یک بار با یک سری داشنجو چینی همسفر شدم یک باردیگه هم با یک عده عراقی و.....به هر حال هر سفری یک مزه ای داره و تو متن زیر قصد دارم از سفر خیلی خوبی که داشتم بنویسم
قسمت دوم سفرنامه در جاده امپراطوری
سفر ما روز نهم فرودین از استامبول شروع شد شب بود که خودرو سوار بر کشتی، از قسمت اروپایی به اسیایی منتقل شد این اتفاق با صف وایسادن برای سوار شدن به کشتی حدود یک ساعت و نیم طول کشید
بعد از این مدت ما خودمونو در بخش اسیایی استامبول که پر از ویلا های زیبا بود دیدیم
اما سفر درازی که روبروی ما بود سبب شد که تنها به صورت گذری به این مناظر زیبا نگاه کنیم بعد از حدود نیم ساعت رانندگی وارد اتوبان استامبول انکارا شدیم این اتوبان که در بخشی از راه به یک اتوبان ساحلی و در بخشی دیگه تبدیل به یک راه کوهستانی میشه از یک نظر شبیه جاده مخصوص کرج بود و اونم قرار گرفتن کارخانجات بزرگ در دو طرف جاده است
حدود دو ساعت از رانندگی نگذشته بود که وقت شام میشه اما ما وسط راهیم واز غذا های بین راهی هم در ایران خاطره خوبی نداریم ولی یکی از دوستان که به راه اشناست میگه اینجا رستوران های بین راهی حتی شیک تر از شهره
ما باور نمی کنیم تا به ناگاه به یک خروجی در اتوبان می رسیم که به پمپ بنزین شرکت شل که در راه بسیاری مثل ان را در فواصل نزدیک به هم میشه دید می رسیم البته جدای از نزدیکی زیاد پمپ بنزین ها، رستوران بین راهی جالب تر به نظر میی یومد
یک پل ایر پیاده که یک رستوران شیک بر روی اتوبان بود در یک طرف این رستوران شرکت بزرگ کوفته که نوعی کباب در ترکیه هست قرار داشت و در طرف دیگه مکدونالد امریکا وسط این پل بزرگ هم یک کافی شاپ بود ما از بین این غذا فروشی ها کوفته را انتخاب کردیم و بیف تیک ترک که یک غذای خوشمزه ترکی بود رو با سیب زمینی کباب شده سفارش دادیم بعد از خوردن غذا همه سوار ماشین شدیم و به راه خود ادامه دایم اما خستگی دیگر توان ادامه راه رو از ما گرفته بود پس بهتر دیدیم در بین را کنار بزنیم و در ماشین بخوابیم ادامه دارد

Sunday, April 8, 2007

سفر در جاده امپراطوری




من واقعا شرمنده که مدتی پست چدیدی نذاشتم بعد از برگشتن از سفرم کلی کار رو سرم ریخته کارای ایسنا و کارای عقب مونده چند جای دیگه که هنوز تموم نشده از طرفی تو مرکز تحقیقاتم درگیرم و باید ماشین تست رینگ طراحی کنم و بسازم وقتی هم که این مطلب نوشته شده، زمانی بود که تو مرکز تحقیقات همه رفته بودن ناهار و من هم شروع کردم به نوشتن


این مطلب که در چند قسمته ( سفرنامه ای از استامبول تا دمشق) البته
درباره استابول هم بعد از این به صورت مفصل تر می نویسم
سفر در جاده های امپراطوری رم شرق و عثمانی
سفر ما از استامبول یا بیزانس مرکز امپراطوری رم شرقی که بعدها مرکز امپراطوری عثمانی شد ، شروع شد و به دمشق یا شام، دیگر شهر رم شرقی و بعد تر عثمانی ، ختم شد
جاده های بین راه بسیار جذاب بود و در مسیر ، که گاهی از شهر های کرد نشین و کوهستانی می گذشت تفاوت فرهنگی و طبیعی دیدنی بود

خودرو در جاده های زیبا حرکت می کرد و از دشت ها ،کوه ها و کنار دریاهای مرمره، سیاه و مدیترانه می گذشت در این بین گاهی کوه و دشت و دریا به هم پیوند می خورد
مسیر های کوهساتی با گردنه های خوف ناک و زیبا، جذاب بود این جاده ها که در نیمی بیشتر سال لغزنده است به گونه ای رویش تراشیده شده تا از لغزندگی خودروها جلوگیری کند
هنگامی که خودرو از اطراف باغ ها می گذشت عطر میوه درختان و هوای خنک و مناظر اطراف و شکوفه های نورسیده درختان روح نواز بود
تمام این جذابیت های طبیعی در منطقه پر اب و حاصل خیز مسیر استامبول تا دمشق جذابیت سفر زمینی و دریایی را جذاب تر می کرد مسیری که از انکارا ادنا، مرسی انتاکیه حوا و حلب می گذشت و به دمشق ختم می شد
در مسیر می توانستی هنوز هم جای پای امپراطوران رم شرقی و عثمانی را حس کنی و یا حتی قدم پیامبران فراوانی که در این منطقه می زیسته اند
مردمان سفید روی و بنا و طاق ها بر جا مانده همچنان از نشانه های این امپراطوری ها بود در میان مردمان این کشورها هنوز بسیاری از مسائل مشترک است اما از مرز ترکیه که می گذری گویی این امپراطوری به دو تکه می شود و اشتراکات به حداقل می رسد تفاوت فرهنگ اعراب حتی اگه از نظر نزادی با خیلی مردم ترکیه هم خون باشند، و فقر شدید در سوریه همراه با فرهنگ بالای مردم از تفاوت هایی است که به چشم می خورد
************
خودرو
خودرویی که ما را از ترکیه به سوریه رساند یک ون کرایسلر 2004 بود یادمه این خودرو را اولین بار تو نمایشگاه خودرو پاریس دیده بودم و دوست داشتم سوار ش بشم که شدم
این خودرو راحت و بزرگ امریکایی که صندلی وسط ان را برداشته بودیم و جایش زیر انداز و روی ان را با پتو پوشانده بودیم دلیجان ما بود
در ماشین معمولا بسته به شرایط و فضای محیط اطراف اهنگ های فارسی ترکی و عربی گوش نواز بود
شب ها این خودرو تبدیل به یک خوابگاه کوچک می شد که ما مسافران را به صورت فشرده در خود جای می داد سه نفر بر روی صندلی می خوابیدن و دو نفر در کف ماشین
خودرو ما که خوب سرویس نشده بود به خاطر خرابی کمک فنرهایش در سرعت بالای 150 کیلیومتر دچار لرزه های شدید می شد به طوری که کت های که در رخت اویزهای سقفی اویزان بود را به رقص وا می داشت
....... ادامه دارد
**********
مطلب نوروز در ترکیه را هم اینجا بخوانید